داستان کودکانه پیش از خواب
وقتی فیل کوچولو داخل گودال افتاد
شکمو نباش!
ـ مترجم: مریم خرم
یک روز، یک دسته فیل آفریقایی، دست بچههایشان را گرفتند و برای گردش به جنگل رفتند. آن روز آفتاب، خیلی خوبی بود و هوا برای گردش و تفریح مناسب بود. دو تا فیل هم دست پسرشان را گرفته بودند و در میان سبزهها میگشتند.
موقعی که پدر و مادر فیل کوچولو در حال گردش بودند، او از آنها جدا شد. او برای خودش زیر لب آواز میخواند و یا با سنگهای روی زمین بازی میکرد. مدتی با پروانهها بازی کرد. بعد مقداری غذا خورد. در همین هنگام چشمش به درخت موزی افتاد و آب دهانش راه افتاد و برای خوردن آنها نقشه کشید. یادش آمد، پدر همیشه با خرطوم بلندش دستههای موز را از درخت میکند؛ اما وقتی خواست روی دو پا بلند شود تا خرطومش به موزها برسد پایش روی گِلهای زمین لیز خورد و داخل یک گودال خیلی بزرگ افتاد. سرتاپایش گلی شده بود و خیلی هم ترسیده بود. درواقع انسانها آن گودال را درست کرده بودند تا فیلها در آن بیفتند و بعد آنها را بگیرند و از عاجهایشان استفاده کنند. از ترس گریهاش گرفته بود و شروع کرد به فریاد زدن.
مادر و پدر فیل کوچولو از دور صدای فرزندشان را شنیدند و برای نجاتش آمدند. وقتی بالای گودال رسیدند پسرشان را دیدند که دارد گریه میکند. مادر و پدر دور گودال گشتی زدند، اما گودال خیلی عمیق بود. مادر خرطومش را داخل گودال کرد؛ اما خرطومش به فیل کوچولو نرسید.
مادر، فیل کوچولو را دلداری داد و گفت: «پسرم، داد نزن و بلند گریه نکن. چون دشمن صدای تو را میشنود، من و پدرت باهم مشورت میکنیم و راه خوبی برای نجات تو پیدا میکنیم.»
دو فیل بزرگ کمی باهم مشورت کردند. پدر گفت: «دندان من بلندتر از دندانهای تو است؛ بنابراین با دندانهایم در داخل گودال پله درست میکنم. تو هم شاخ و برگهای زیادی جمع کن و داخل گودال بینداز تا پسرمان آنها را زیر پاهایش بگذارد و به سر گودال نزدیکتر بشود.»
بعد از این تصمیم، مادر به دنبال جمعکردن شاخ و برگ رفت و پدر نیز با عاجهای محکمش زمین را کند و در داخل گودال، پله درست کرد. بهاینترتیب فیل کوچولو با کمک پدر و مادرش از گودال بالا آمد.
از آن روز به بعد فیل کوچولو قدر عاج و خرطوم را بیشتر دانست و در ضمن، یاد گرفت که باید شکمو نباشد تا دچار مشکلات نشود.