قصه-کودکانه-چینی-سنجاقک-و-قورباغه

داستان کودکانه: سنجاقک و قورباغه / به جانوران و جانداران مفید آسیب نرسانیم

داستان کودکانه پیش از خواب

سنجاقک و قورباغه

به جانوران و جانداران مفید آسیب نرسانیم

جداکننده متن Q38

ـ نویسنده: جانگ‌ شو
ـ مترجم: مریم خرم

به نام خدا

آن روز، وقتی‌که خورشید داشت در پشت کوه‌ها پنهان می‌شد، سنجاقک کوچولو به‌طرف برکه‌ی آب به پرواز درآمد. درحالی‌که با دو چشم قلمبیده و درشتش به آب داخل برکه زل زده بود، فریاد زد: «آهای قورباغه، قورباغه کوچولو، من اینجا هستم!»

در همین حال صدای خیلی آرامی به گوشش خورد، به نظر می‌رسید صدا از مسافتی دور می‌آید. صدای قورباغه کوچولو بود که می‌گفت: «سنجاقک من اینجا هستم!» سنجاقک به دنبال صدا به پرواز درآمد و خیلی که دقیق نگاه کرد، قورباغه را دید که در داخل یک سوراخ بزرگ پنهان شده است.

– «آه، پس چرا تو اینجا پنهان شده‌ای؟ چی شده است؟!»

قورباغه با ترس‌ولرز پاسخ داد: «امروز بعدازظهر، دو تا پسر کوچولو درحالی‌که در دستشان یک بطری شیشه‌ای بود به اینجا آمده بودند و می‌خواستند مرا بگیرند!»

– «وای چقدر بد، خوب بعد چی شد؟»

-«آن‌ها آرام‌آرام به من نزدیک شدند و می‌خواستند مرا وادار کنند تا وارد بطری بشوم؛ اما من هم در یک فرصت مناسب فرار کردم، وگرنه الآن در بطری بودم!»

سنجاقک با دقت به اطراف نگاهی انداخت و گفت: «آن دو پسربچه خیلی بد بودند. آن‌ها نمی‌دانستند چکار می‌کنند، حالا بیرون بیا، هیچ‌کس اینجا نیست، بچه‌ها رفته‌اند.»

قورباغه آرام‌آرام از سوراخ بیرون آمد، اما هنوز می‌ترسید و به اطراف نگاه می‌کرد. وقتی کاملاً مطمئن شد، خیالش راحت شد و گفت: «خوب، حالا بیا بازی کنیم.»

سنجاقک گفت: «من دوست دارم تو آواز بخوانی و مـن گوش کنم، پس شروع کن!»

قورباغه گفت: «خیلی خوب، قبوله!» و به‌این‌ترتیب، قورباغه شروع کرد به خواندن:

-«قور قور قور، من هستم قورباغه،
در دشت و صحرا، بالا و پایین، آب‌ها و خشکی،
می‌پرم بالا، می‌پرم پائین،
قور قور قور.»

آواز قورباغه تمام شد و سنجاقک با خوشحالی گفت: «صدای تو خیلی زیباست، تو خیلی خوب آواز می‌خوانی. اگر آن دو پسربچه‌ی نادان صدای تو را می‌شنیدند و می‌دانستند چقدر فایده می‌رسانی، هیچ‌گاه به فکر گرفتن تو نمی‌افتادند!»

قورباغه گفت: «راست می‌گویی؟»

سنجاقک پاسخ داد: «معلوم است که راست می‌گویم. یک روز یک پسربچه‌ی تپل مرا گرفت و به خانه برد. بعد یک بند دور شکم من بست و مرا آویزان کرد. در همین حال، مادرش رسید و به او گفت که من چقدر فایده می‌رسانم. همچنین او برای پسرک گفت که من پشه‌های زیادی را از بین می‌برم و آن‌ها را می‌خورم. آن‌وقت پسر کوچولو مرا رها کرد. تازه مادرش برای پسرک گفت که قورباغه‌ها نیز مثل سنجاقک‌ها، نه گوشت می‌خورند و نه سبزی، فقط کارشان از بین بردن حشرات موذی است.»

به‌این‌ترتیب، دو دوست خوب، باز شروع کردند به بازی؛ اما ناگهان، قورباغه مثل‌اینکه چیزی یادش آمده باشد، کمی مکث کرد و گفت: «اگر دوباره آن دو پسرک آمدند تا مرا یا تو را بگیرند چکار کنیم؟»

سنجاقک فکری کردند و گفتند: «بیا نامه‌ای برای تمام بچه‌ها بنویسیم و به آن‌ها بگوییم که ما چقدر فایده می‌رسانیم. نباید ما را بکشند، بلکه باید ما را دوست داشته باشند. چون آن‌ها را از شر پشه‌ها راحت می‌کنیم.»

قورباغه خوشحال شد و درحالی‌که بالا و پایین می‌پرید، گفت: «راه‌حل خوبی است، اما ما که بلد نیستیم بنویسیم؟»

سنجاقک گفت: «ناراحت نباش، می‌رویم پیش جغد دانا.»

به‌این‌ترتیب، آن‌ها پیش جغد رفته و داستان را برای او تعریف کردند. جغد هم سری تکان داد و شروع کرد به نوشتن:

-«بچه‌های خوب و عزیز، سلام!
ما، یعنی سنجاقک و قورباغه، دوستان شما آدم‌ها هستیم. می‌دانید چرا؟
قورباغه‌ها و سنجاقک‌ها هرروز در دشت و صحراها، در برکه‌های آب، حشرات موذی و کثیف را می‌گیرند و می‌خورند تا شما راحت‌تر باشید. هرسال، مقدار خیلی زیادی از حشرات و تخم آن‌ها به‌وسیله‌ی ما از بین می‌روند، بخصوص تابستان‌ها. همه‌ی شما انسان‌ها از دست پشه‌ها در عذاب هستید. پشه‌ها حتی می‌توانند شما را بیمار کنند و به شما ضرر برسانند. پس شما باید ما را دوست بدارید و مواظب ما باشید، نه اینکه ما را برای سرگرمی در شیشه بکنید یا بکشید!»

قورباغه کوچولو و سنجاقک کوچولو

جغد، پس از نوشتن این نامه، به آن‌ها قول داد تا فوراً آن را برای تمام بچه‌های دنیا پست کند و آن‌ها هم خوشحال و خندان به دنبال بازی خود رفتند.

متن پایان قصه ها و داستان



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *