قصه-کودکانه-چینی-عروسک-آهنی-و-عروسک-چوبی

داستان کودکانه پیش از خواب: عروسک آهنی و عروسک چوبی / دلیل خوب بودن، قلب مهربان است، نه ظاهر زیبا

داستان کودکانه پیش از خواب

عروسک آهنی و عروسک چوبی

دلیل خوب بودن، قلب مهربان است، نه ظاهر زیبا

جداکننده متن Q38

ـ نویسنده: جانگ‌ شو
ـ مترجم: مریم خرم

به نام خدا

 عروسک آهنی از جنس فلز است و عروسک چوبی نیز از جنس چوب. قد آن‌ها دقیقاً به یک اندازه بود و دوستان خیلی خوبی برای هم بودند.

یک روز آن‌ها تصمیم گرفتند وزنشان را اندازه بگیرند و ببینند کدام‌یک از آن‌ها سنگین‌تر است. اول عروسک چوبی، روی وزنه ایستاد، بدنش فقط یک کیلو بود. بعد عروسک آهنی رفت روی وزنه، بدنش دو کیلو بود. آه! سه تا عروسک چوبی به‌اندازه‌ی یک عروسک آهنی هم نمی‌شدند.

عروسک آهنی فکر کرد خیلی مهم است و دیگر عروسک چوبی را قابل دوستی نمی‌دانست. عروسک چوبی که با او حرف می‌زد اهمیتی نمی‌داد و به او بی‌توجه شده بود. طفلکی عروسک چوبی خیلی ناراحت شده بود و هیچ کاری از دستش برنمی‌آمد.

یک روز هوا خیلی خوب بود. عروسک آهنی قدم‌زنان به‌طرف رودخانه رفت. از آن‌طرف، عروسک چوبی نیز قدم‌زنان به‌طرف رودخانه رفت. پلی خیلی قدیمی بر روی رودخانه وجود داشت. این پل سالیان سال بود که روی قسمتی از رودخانه قرار داشت و دیگر پوسیده شده بود.

عروسک آهنی در یک طرف پل و عروسک چوبی در طرف دیگر پل بود. بعد آرام‌آرام، هر دو عروسک قدم به روی پل گذاشتند تا از روی پل، آب رودخانه را نگاه کنند. ناگهان، صدای مهیبی برخاست و عروسک آهنی به داخل آب سرنگون شد. آن قسمت از پل که عروسک آهنی ایستاده بود به خاطر سنگین بودن وزنش، خراب شد. بعد، تمام پل در هم شکست و عروسک چوبی نیز به داخل آب افتاد. چون بدن عروسک چوبی سبک بود، روی آب شناور شد و بدن عروسک آهنی به زیر آب رفت. بیچاره عروسک آهنی شنا بلد نبود و فقط فریاد می‌زد: «کمک، کمک!»

عروسک چوبی از اینکه می‌دید دوست عزیزش رفته ته آب، خیلی ناراحت شد. با تمام قوا فریاد می‌زد و کمک می‌خواست. بالاخره، آقا لاک پشته صدای او را شنید و داخل آب شد و رفت و عروسک آهنی را بالا آورد. وقتی هر دو به خشکی رسیدند، عروسک آهنی از خجالت سرش را پایین انداخته بود و از دوستش معذرت خواست.

اما بعد از گذشت یک روز، تمام بدن عروسک آهنی زنگ زد. باز این بار هم عروسک چوبی به فریادش رسید و از میمون دانا خواهش کرد تا بدن او را سمباده بکشد. میمون هم پس از فارغ شدن از این کار با یک قوطی رنگ، بدن آهنی او را رنگ زد تا دیگر زنگ نزند.

عروسک آهنی دیگر حسابی تنبیه شده بود و فهمیده بود که دلیل خوب بودن، قلب خوب داشتن است نه وزن زیاد یا ظاهر زیبا.

متن پایان قصه ها و داستان



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *