قصه صوتی کودکانه
اولین قلک من
آموزش پس انداز به کودکان
+ متن فارسی قصه
قصه گو: خاله مهناز 50#
سلام دوستای قشنگ و مهربونم.
سلام عزیزای دلم، شبتون به خیر.
الهی که حال و احوالتون خیلی خوب باشه.
دوستهای قشنگم، امشب تولد دو تا از دوستای خودتونه که قصههای منو هر شب گوش میدن:
آقا «مهراد» و «محمدطاها»،
تولدتون مبارک عزیزای دلم! الهی که صدوبیست ساله بشید. الهی به هر چی دلتون میخواد برسید.
یه سلام هم به «ریحانه خانم» که هر شب، قصههای خاله رو گوش میده.
خیلی خوشحالم عزیزم که از قصهها خوشت میاد.
یه سلام دیگه هم به «آقا نویان!» بچهها، «آقا نایان»، قصههای خاله رو که گوش داده، هیچی، همه رو ضبط کرده برای من فرستاده. خیلی هم بانمک قصه میگه. خیلی دوستت دارم عزیزم. خوشحال شدم صدای قشنگتو شنیدم.
بچههای من، تولد همهی شهریورماهیها مبارک.
چون بعضیها به خاله نگفتن کی تولدشونه؛ اما من میدونم دیگه، خیلی از شما شهریورماهی هستید. خیلی مواظب خودتون باشید. شهریورماهیها خیلی مهربونن.
***
خب، بیاید سراغ قصهی امشبمون. اسم قصهی امشب هست:
«اولین قلک من»
بچهها، شما قلک دارید؟ من که یه دونه دارم، خیلی چیز خوبیه، بچهها. خیلی کیف میده آخرش وقتی آدم قلکش پر میشه، بعد قلک رو باز میکنه، میگی: «وای، چقدر پول داری».
***
سلام، من گلی هستم. این هم قلک منه. ببینید، قلکم چقدر پره.
(البته بچهها این عکس داره، شما این عکس رو نمیبینید، متأسفانه.)
البته قبلاً اینقدر پرپول و سنگین نبود. میخواید داستان پر شدن قلکم رو براتون تعریف کنم؟
یه روزی که اون رو از خاله سارا هدیه گرفتم، خالی و سبک بود. با خودم گفتم: «این قلک به چه دردی میخوره؟»
تنها چیزی که به فکرم رسید، این بود که با اون بازی کنم. خب، میتونستم بهجای صندلی عروسک قشنگم از اون استفاده کنم.
فردای آن روز پدرم با دیدن قلک به من گفت: «دختر گلم، میدونی که قلک برای پسانداز کردن پول درست شده! یعنی میتونی مقداری از پول توجیبیات رو توی اون پسانداز کنی!»
«چه خوب، پسانداز! اما از پولتوجیبی من که چیزی باقی نمیمونه!»
شنبهها شیرکاکائو میخَرم، یکشنبهها روز آبمیوه بود، روزهای دوشنبه ساندویچ میخوردم، سهشنبهها هم شیر و کیک. از آجیل هم که نمیشد گذشت. پس چهارشنبهها روز آجیل بود، روزهای پنجشنبه هم تخممرغ شانسی، جمعهها هم که روز پارک و بستنی بود.
دوستم، سارا، همیشه از خانه خوراکی با خودش میآورد. خیلی کم خوراکی میخرید. اوایل دلم برایش میسوخت، چون فکر میکردم پول نداره؛ اما یک روز اتفاقی افتاد که فهمیدم اشتباه میکردم.
پنجشنبه بود و من و سارا باهم از مدرسه به خانه برمیگشتیم. ناگهان یک دوچرخهسوار بیدقت، با سرعت بهطرف ما اومد و با ما برخورد کرد. من و سارا زمین خوردیم. کفش من و کیف سارا پاره شد.
وقتی به خونه رسیدم، ماجرا رو برای مادرم تعریف کردم و از اون خواهش کردم یک جفت کفش نو برام بخره؛ اما اون گفت: «باید تا ماه آینده صبری کنی، مادر چون فعلاً پول کافی ندارم.»
شنبه وقتی باهمون کفشهای پاره به مدرسه رفتم، دیدم که سارا کیف نو خریده. به اون گفتم: «خوش به حالت، پدر و مادرت برای تو کیف نو خریدن، ولی من مجبورم این ماه رو باهمین کفشهای پاره سر کنم.»
سارا گفت: «اما من با پول خودم کیف خریدم!»
من که خیلی تعجب کرده بودم گفتم: «چطوری؟ مگه چقدر پولتوجیبی میگیری؟»
سارا با لبخند گفت: «من بیشتر از تو پولتوجیبی نمیگیرم. ولی بهتره بیای خونه ی ما تا برات تعریف کنم.»
باهم به خونه ی اونها رفتیم. سارا قلکشو به من نشون داد. گفت: «من بهجای اینکه مثل تو هرروز یه خوراکی جورواجور بخَرم، بیشتر اوقات از خونه خوراکی میارم و پولتوجیبیام رو پسانداز میکنم. برای همین همیشه پول برای روز مبادا دارم.»
فردای اون روز، برای اولین بار، پولتوجیبیام رو داخل قلک انداختم و از مادرم خواستم برای زنگ تفریح، خوراکی برام بذاره. راستش رو بخواید، خوراکیهایی که مادرم آماده میکنه هم خوشمزهتره و هم سالمتره. راستی، من تونستم ماه بعد با پسانداز خودم کفش بخرم. با این کار، هم پدر و مادرم را خوشحال کردم، هم راه استفادهی درست از پول رو یاد گرفتم.
بله، بچهها اگه شما پول داشتید چی کار میکردید؟ دوست داشتید باهاش چی بخرید؟
بیاید از امشب پولامونو جمع بکنیم، بعداً برای… بذار فکر کنم چند وقت دیگه… خب این بستگی داره که ما چی بخوایم بخریم، یعنی باید چقدر پولامونو جمع بکنیم.
بله دیگه، پولامونو جمع میکنیم، کمکم، کمکم، زیاد میشه. بعد از اون چیزی که دلمون بخواد رو خودمون با پول خودمون میخریم.
قبوله؟ قول؟ پس این قرار ما باشه!
این یه فکر جدیده برای امروز دیگه. بله، آدم باید هرروز یه فکر جدید بکنه.
خب حالا امشب که خواستید بخوابید، فکر کنید ببینید چی دلتون میخواد. باید ببینیم چقدر باید پول جمع بکنیم، بعد میتونیم به مامان بگیم یه قلک برامون بخره. حتی خودمون میتونیم با یه جعبه درست کنیم، هیچ اشکالی نداره. بعد هم هر جا پول به ما دادن، مثلاً مامان داد، بابا داد، یا حتی مامانبزرگ داد، میندازیم تو قلکمون.
این کار، بچهها، برای بزرگ شدن (وقتی هم که بزرگ شدیم) خیلی خوبه.
بله، خب، عزیزای دلم، این هم از قصهی امشب.
الهی که خیلی راحت بخوابید، راحت راحت.
خیلی مواظب خودتون باشین. یادتون باشه، خاله مهناز، خیلی دوستتون داره.
خدا پشت پناهتون باشد.
شبتون به خیر.