داستان کودکانه
بهترین لونه
اون روز وقتی آقا و خانم پرنده از خواب بیدار شدن، آقای پرنده که رنگ پرهاش آبی بود گفت:
من از این لونهی قدیمی خسته شدم! ما یک لونهی جدید نیاز داریم!
خانم پرنده که پرهاش قهوهای بود، گفت:
اگر تو اصرار داری، باشه! ولی یادت باشه که من اسبابکشی نمیکنم مگر اینکه لونهی بعدیمون از این لونه بهتر و دنجتر باشه!
آقای پرنده گفت:
آره حتماً! لونهی جدیدمون عالی میشه! اون بهترین لونهی دنیا میشه!
آقای پرنده به چیزی اشاره کرد و گفت:
مثلاً به اون نگاه کن! اون یه لونهی عالیه! گرمونرمم هست! تازه هر کدوممون برای خودمون یک تخت داریم! اون بهترین لونه برای ماست!
خانم پرنده گفت:
ولی نههه! این اصلاً لونهی خوبی نیست!
خانم پرنده همینطور که داشت فرار میکرد گفت:
حواست کجاست آقای پرنده! این یک دمپاییه!
آقای پرنده به یک ظرف رنگی رنگی اشاره کرد و گفت:
به اون لونهی زیبا نگاه کن! هم دنجه و هم رنگارنگ! این بهترین لونه برای ماست!
خانم پرنده گفت:
ولی نههه! این اصلاً لونهی خوبی نیست!
خانم پرنده همینطور که داشت فرار میکرد گفت:
آقاااااای پرنده! این ظرف غذای گربه است! حواست کجاست آخه؟!
آقای پرنده به یک چیز درخشان اشاره کرد و گفت:
به این لونهی زیبا نگاه کن! ببین چقدر درخشان و زیباست! این بهترین لونه برای ماست!
خانم پرنده گفت:
ولی نههه! این اصلاً لونهی خوبی نیست!
خانم پرنده همینطور که داشت فرار میکرد گفت:
آقای پرنده حواست کجاست؟ این یه سطل آشغاله!
آقای پرنده به یک خونهی کوچک اشاره کرد و گفت:
به این خونهی بزرگ نگاه کن! تازه یک در بزرگ هم داره! این بهترین لونه برای ماست!
خانم پرنده گفت:
ولی نههه! این اصلاً لونهی خوبی نیست!
خانم پرنده همینطور که داشت فرار میکرد گفت:
آقای پرنده! حواست کجاست؟! این لونهی سگه!
آقای پرنده به یک لونه روی شاخهی درخت اشاره کرد و گفت:
نگاه کن! این لونهی زیبا رو ببین! ببین چقدر خوب ساخته شده! این بهترین لونهی دنیا نیست؟
خانم پرنده یک نگاه معنیدار به آقای پرنده انداخت!
خانم پرنده گفت:
معلومه که این بهترین لونه است!
خانم پرنده ادامه داد:
حواست کجاست آقای پرنده! این لونهی خودمونه!
آقای پرنده بالهاش رو کشوقوس داد و توی بهترین لونهی دنیا به خواب رفت!
Courtesy of mooshima.com