داستان کودکانه هشت پا کوچولو توی بطری – موشیما

داستان کودکانه عکس دار: هشت پا کوچولو توی بطری

داستان کودکانه عکس دار

هشت‌پا کوچولو توی بطری

ماهی‌های کوچولو، توی آب شنا می‌کردن و بالا و پایین می‌رفتن! قایم‌موشک بازی می‌کردن و دنبال هم می‌رفتن! تازه اونا توی موج دریا غلت می‌زدن. لاک‌پشت پیر همیشه به ماهی‌های کوچولو می‌گفت:

مراقب باشید! این‌قدر عجله نکنید! شما که نمی‌دونید موج دریا چی با خودش میاره!

octopus-in-a-bottle-story-2

ماهی کوچولوها، همه‌شون دور سنگ بزرگ که توی باغ دریایی بود شنا می‌کردن! اما لاک‌پشت پیر شنا نکرد! اون نشست روی ستاره‌ی دریایی و اصلاً نفهمید ماهی‌ها کجا رفتن!

octopus-in-a-bottle-story-3

مامان هشت‌پا سرش گرم بچه هشت‌پاهای کوچولو بود. اون همیشه به بچه‌هاش می‌گفت:

حواستون باشه! دردسر درست نکنید!

مامان هشت‌پا همیشه اینو می‌گفت و همه‌ی پاهاش رو تکون می‌داد!

ولی بچه هشت‌پاهای کوچولو، خیلی کنجکاون! که این بعضی وقتا بده!

یک چیز جدید بامزه با موج دریا از راه رسید!

octopus-in-a-bottle-story-4

بچه هشت‌پای کوچولو رفت و با دقت نگاه کرد و گفت:

این خیلی قشنگه! یعنی چی می‌تونه باشه؟

اون یه بطری شیشه‌ای بود که یک عالمه لیموی زرد دورش کشیده بودن!

بچه اختاپوس گفت:

شاید این یه بچه ماهی لیموییه!

اون یکی بچه هشت‌پا گفت:

شاید این یه بازی جدیده!

بچه هشت‌پا بازم رفت نزدیک‌تر!

octopus-in-a-bottle-story-5

و بعد یکی از هشت‌پا کوچولوها، خطرناک‌ترین حرفی که یه بچه اختاپوس یا یه بچه ماهی می‌تونه بزنه رو گفت:

خیلی دوست دارم بدونم که توش چیه!

octopus-in-a-bottle-story-6

خواهر برادراش می‌خواستن جلوش رو بگیرن اما دیگه خیلی دیر شده بود!

بچه اختاپوس شنا کرد و رفت توی بطری و گفت:

هیچی این تو نیست!

بچه اختاپوس چرخید تا شنا کنه و بره بیرون! ولی اومدن توی بطری خیلی آسون‌تر از بیرون رفتن بود!

پاهای اختاپوس کوچولو توی بطری گیر کرده بودن! برای همین اون نمی‌تونست بیاد بیرون!

octopus-in-a-bottle-story-7

هشت‌پا کوچولو برای ماهی که داشت شنا می‌کرد، دست تکون دادوفریاد زد:

کمک! یکی به من کمک کنه!

اما صدای یه هشت‌پایی که توی بطریه خیلی کمه! واسه همین کسی صداشو نمی‌شنوه!

برای همین ماهی کوچولو شنا کرد و رفت! عروس دریایی کوچولو هم همین کار رو کرد!

octopus-in-a-bottle-story-8

بچه اختاپوس با خودش گفت:

فهمیدم! باید خودمو باریک کنم!

بچه اختاپوس خیلی تلاش کرد، اما اختاپوس‌ها فقط وقتی می‌تونن خودشونو باریک کنن که یک عالمه آب دورشون باشه! اما اختاپوس کوچولو که توی بطری گیر کرده بود!

اختاپوس کوچولو تلاش کرد و تلاش کرد، و همین‌جور که سعی می‌کرد بیاد بیرون، بطری هم قل می‌خورد و می‌رفت! ماهی کوچولوها داشتن نگاه میکردن! یکی از اونا گفت:

آهان! این یه بازی جدیده اختاپوس؟!

octopus-in-a-bottle-story-9

اختاپوس کوچولو که کلافه شده بود، داد زد:

من اینجا گیر کردم! نمی‌تونم بیام بیرون!

اما کسی صدای اونو نشنید! همه فکر می‌کردن که اختاپوس کوچولو داره بازی می‌کنه! برای همین ایستاده بودن و داشتن می‌خندیدن!

تا این‌که مامان هشت‌پا از راه رسید! مامان هشت‌پا گفت:

من که بهت گفته بودم دردسر درست نکنی!

octopus-in-a-bottle-story-10

مامان هشت‌پا بطری رو با پاهاش گرفت و محکم تکون داد تا هشت‌پا کوچولو بیاد بیرون!

اما هشت‌پا کوچولو دردش گرفت و داد زد:

آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ!

octopus-in-a-bottle-story-11

لاک‌پشت پیر که خیلی دانا بود، گفت:

چیزی که شنا کرده و رفته تو، باید با شنا کردن بیاد بیرون!

octopus-in-a-bottle-story-12

اما ماهی طلایی باله‌هاش رو تکون داد و گفت:

باید سر بطری رو قطع کنیم تا هشت‌پا کوچولو بتونه بیاد بیرون! پس خرچنگ‌ها وقتی‌که ما نیازشون داریم، کجان؟!

octopus-in-a-bottle-story-13

مامان هشت‌پا به دوروبر نگاه کرد و بطری رو گذاشت زمین!

بچه اختاپوس خیلی خوشحال شد! آخه مامان هشت‌پا خیلی محکم اونو تکون می‌داد!

octopus-in-a-bottle-story-14

ستاره دریایی کوچولو بیدار شد! اون صورتش تخت شده بود، آخه لاک‌پشت پیر خیلی سنگینه!

ستاره دریایی کوچولو گفت:

صدف! صدف شکسته تیزه و می‌تونه چیزها رو ببره!

مامان هشت‌پا گفت:

و این خرچنگ‌ها هم هیچ‌وقت نیستن! خیلی خب یه صدف تیز رو امتحان می‌کنیم! این‌جوری شاید بتونیم بچه هشت‌پا رو در بیاریم!

octopus-in-a-bottle-story-15

مامان هشت‌پا، یک صدف تیز پیدا کرد و به بچه اختاپوس گفت:

شنا کن و برو ته بطری!

بچه هشت‌پا به حرف مامانش گوش داد و رفت ته بطری!

لاک‌پشت بطری رو گرفت و مامان هشت‌پا شروع کرد به بریدن!

کلی طول کشید! تموم ماهی‌ها داشتن نگاه می‌کردن!

بالاخره سر بطری یکم بزرگ‌تر شد!

octopus-in-a-bottle-story-16

مامان هشت‌پا، تیکه تیکه بطری رو با صدف تیز برید و برید! بالاخره در بطری اون‌قدر بزرگ شد که هشت‌پا کوچولو تونست شنا کنه و بیاد بیرون!

توی همین لحظه، خرچنگ‌ها از راه رسیدن و پرسیدن:

چه خبر شده؟

عروس دریایی بهشون گفت:

ما به چنگک‌های تیز خرچنگی شما نیاز داشتیم! ولی طبق معمول شماها نبودید!

octopus-in-a-bottle-story-17

مامان ماهی کوچولوها گفت:

ما دیگه اصلاً یه خطر دیگه توی باغ دریایی نمی‌خواییم!

مامان ماهی کوچولوها، اونا رو دور خودش جمع کرد!

مامان هشت‌پا هم بچه‌هاش رو دور خودش جمع کرد!

اونا به بچه‌ها گفتن:

از کوسه‌ها، کیسه‌های پلاستیکی و بطری‌ها دور بمونید!

octopus-in-a-bottle-story-18

بچه ماهی‌ها همیشه به حرف مامانشون گوش می‌دادن! آخه می‌دونید؟! خیلی چیزهای خطرناک و عجیب کف دریا قل می‌خورن! همه باید مراقب باشن!

بچه اختاپوس شانس آورده بود! البته فقط این دفعه! اون دیگه باید دست از شیطونی برمی‌داشت!

octopus-in-a-bottle-story-19

Courtesy of mooshima.com



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *