قصه کودکانه قشنگ
آقا خرسه میره ماهیگیری
اون روز صبح آقا خرسه داشت چیدمان خونهاش رو عوض میکرد!
اون میخواست برای تنگ ماهیای که تازه خریده بود، چند تا ماهی از رودخونه بگیره!
اون چوب ماهیگیریاش رو برداشت و به سمت رودخونه راه افتاد تا برای تنگ ماهی جدیدش، چند تا ماهی بگیره!
آقا خرسه یکم طعمه هم به سر چوب ماهیگیریاش وصل کرد!
و بعد، اون طناب چوب ماهیگیریاش رو پرت کرد توی آب رودخونه و منتظر نشست تا یک ماهی از راه برسه!
ولی ماهیهای رودخونه حسابی باهوش بودن! اونا سر قلاب ماهیگیری رو زیر ریشهی گیاهان زیر رودخونه گیر دادن!
آقا خرسه فکر کرد که یه ماهی گرفته! اون با خوشحالی داد زد:
هووووررررراااا! من یه ماهی گرفتم!
و بعد چوب ماهیگیری رو کشید! ولی طناب زیر آب گیر کرده بود!
آقا خرسه گفت:
آها! این حتماً یه ماهی خیلی بزرگه!
و بعد چوب رو محکمتر کشید! اما چوب ماهیگیری شکست!
آقا خرسه حسابی عصبانی شده بود!
آقا خرسه رفت خونه…
و تور ماهیگیریاش رو برداشت…
و تورش رو انداخت توی رودخونه!!
ولی ماهیها حسابی باهوش بودن!
اونا تور ماهیگیری آقا خرسه رو پاره کردن!
آقا خرسه عصبانی بود و میخواست یه درس حسابی به ماهیها بده!
برای همین تصمیم گرفت که خودش بپره توی رودخونه!
آقا خرسه لباس شناش رو پوشید و شیرجه زد توی رودخونه!
یک عالمه ماهی خیلیخیلی زیبا توی رودخونه بودن! اونا با آقا خرسه شنا کردن و باهاش کلی بازیهای باحال انجام دادن!
به آقا خرسه با ماهیها خیلی خوش گذشت! آقا خرسه ماهیها رو دوست داشت!
ماهیها هم آقا خرسه رو دوست داشتن!
آقا خرسه تصمیم گرفت که ماهیها رو شکار نکنه!
اون حالا هرروز میره به رودخونه و با دوستای جدیدش بازی میکنه!
Courtesy of mooshima.com