قصه کودکانه قشنگ
میشه من تو تخت شما بخوابم؟
هشدار: این یک داستان بامزه راجع به پدر و مادری است که میخواهند فرزندشان را متقاعد کنند که نمیتواند شب در تخت آنها بخوابد؛ اما ممکن است برای برخی از کودکان ترسناک به نظر برسد! اگر احساس میکنید این داستان ممکن است برای فرزندتان ترسناک باشد، خواندن آن را کنار بگذارید و داستان دیگری انتخاب کنید.
جیمی از مامانش پرسید:
میشه من امشب توی تخت شما بخوابم؟
مادرش گفت:
نه! اصلاً!
جیمی پرسید:
آخه چرا نمیشه؟
مادرش گفت:
پسرم! تو نمیدونی! اما هر نیمهشب تخت ما به یک قایق چوبی تبدیل میشه و ملحفهها به بادبانهاش تبدیل میشن! و تازه! فرشمون به یک رودخونهی بزرگ و خروشان تبدیل میشه! و بعد یک عالمه ماهی گرسنه از توی رودخونه میان بیرون! اونا توی موج آب تکون میخورن و دنبال غذا میگردن! و اگر ببینن که پای کسی از تخت آویزونه، تموم انگشتهاش رو میخورن! و صبح فردا هیچی جز یک پای بدون انگشت برات باقی نمیمونه! و میدونی این چه معنیای میده؟
جیمی گفت:
نه! چه معنیای میده؟
مادر جیمی گفت:
این یعنی اینکه صبح روز بعد تموم جورابهای قشنگت برات گشاد میشن! پس دلیلش اینه که تو نمیتونی توی تخت ما بخوابی! من همین هفتهی پیش کلی جوراب نو برای تو خریدم! و اگر اونا برات گشاد بشن، کلی جوراب هدر میره!
جیمی گفت:
مامان! ماهیهای گرسنه یا جورابها اصلاً برای من مهم نیست! من اصلاً نمیترسم! به نظرم خیلی هم هیجانانگیز میاد!
پدر جیمی گفت:
ولی هیجان چیزی نیست که تو موقع خواب بهش احتیاج داشته باشی!
جیمی پرسید:
آخه چرا؟
پدرش گفت:
پسرم تو نمیدونی! اما اگر تو موقع خواب هیجانزده بشی، خونت تند تند توی بدنت میچرخه و صورتت قرمز میشه! و خونت تمام راههای رؤیایی رو توی سرت میبنده! و اگر راههای رؤیایی تو بسته باشن، نمیتونن کارشون رو درست انجام بدن! کار راههای رؤیایی توی سرت اینه که تموم رؤیاهای تو رو بریزن توی کاسهی خواب شبانه! و اونو پر میکنن از تموم کارهای عجیبی که توی روز انجام دادی! و بعد اون مخلوط عجیبوغریب رو موقع خواب توی بدنت میچرخونن تا صبح روز بعد انرژی داشته باشی!
جیمی همون طور که داشت تلاش میکرد از تخت مامان و باباش بره بالا، گفت:
برام مهم نیست که رؤیاهای روز توی سرم بمونن و توی بدنم نچرخن!
پدر جیمی بهش گفت:
ولی باید برات مهم باشه! ببین پسرم! اگر رؤیاهات توی بدنت نچرخن، مجبورن توی سرت بمونن! و یه روزی میرسه که سرت دیگه برای اونا جا نداره و بعد سرت میترکه! و اونوقت من و مامانت حسابی ناراحت میشیم! آخه ما صورت ناز تو رو خیلیخیلی دوست داریم!
جیمی با غرولند گفت:
ولی من به ماهیهای گرسنه یا سرم اهمیت نمیدم! من فقط میخوام توی تخت شما بخوابم!
مامان جیمی گفت:
ولی آخه مگه تخت ما چه خوبیای داره؟! تخت ما شل و وله و تازه بوی پا هم میده!
پدر جیمی با افتخار گفت:
اونم نه بوی هر پایی! بوی پای منو میده! ممکنه تو ندونی پسرم! اما پای من برندهی جایزهی بوگندوترین پا شده! تموم موشهایی که داور مسابقه بودن، به پای من رأی دادن! اونا باید از یک تا هشت به بوی پای من نمره میدادن! اما آخرش نمرهی پای بوگندوی من 10 شد! این یعنی اینکه بوی پای من میتونه ده نفر رو قبل از اینکه بتونن کفشهاشون رو بپوشن و فرار کنن، مسموم کنه!
جیمی گفت:
من هیچوقت بوی اونا رو نمیفهمم! درهرحال من قراره تموم مدت خواب باشم!
پدر جیمی گفت:
تو فکر میکنی که خوابی! اما درواقع از بوی بد پای من بیهوش شدی!
جیمی بیچاره شروع کرد به گریه کردن و گفت:
من فقط میخوام توی تخت شما بخوابم! همین و بس!
مادر و پدر جیمی گفتن:
فقط تخت ما؟ هیچ راهی نداره؟
جیمی گفت:
فقط و فقط تخت شما! فقط همون!
پدر و مادر جیمی گفتن:
باشه! پس ما تو رو میبوسیم و شببهخیر میگیم و خودمون میریم توی اون یکی اتاق میخوابیم! راستی یادمون رفت بهت بگیم! به حیوون تختی ما سلام کن! اسمش هیولای تخت خوابه! شببهخیر عزیزم!
جیمی با ناراحتی داد زد:
نهههههههههههههههههههههه!
Courtesy of mooshima.com