قصه کودکانه بارون زیبا ببار – موشیما

قصه کودکانه قشنگ بارون زیبا ببار

قصه کودکانه قشنگ

بارون زیبا ببار

اون روز، یک روز خیلی گرم تابستونی بود!

come-beautiful-rain-story-2

بلا که حسابی عرق کرده بود، داشت با یک بادبزن، خودش رو باد می‌زد!

come-beautiful-rain-story-3

برادر بلا، که اسمش بیلی بود، گفت:

ای‌کاش بارون می‌بارید!

آخه هوا خیلی گرم بود و بچه‌ها نمی‌تونستن برن بیرون و بازی کنن!

come-beautiful-rain-story-4

تق‌تق!

بلا اول این صدا رو شنید! این صدا شبیه برخورد سنگ‌ریزه به سقف خونه بود! بلا به بیلی نگاه کرد، اما بیلی اصلاً به بلا نگاه نکرد.

come-beautiful-rain-story-5

بیلی آروم به سمت پنجره رفت و به آسمون نگاه کرد! آسمون به رنگ خاکستری و مشکی در اومده بود!

come-beautiful-rain-story-6

بلا شروع مرد به خوندن شعری که دوستش ماریا بهش یاد داده بود:

بارون زیبا ببار
از ابر تیره ببار
از آسمون بپر و
زودی پیش ما بیا!

come-beautiful-rain-story-7

بلا شعر می‌خوند و دست‌هاش رو به هم می‌زد!

come-beautiful-rain-story-8

تق‌تق تق!

یک عالمه قطره‌ی بارون دیگه از آسمون روی زمین افتادن!

come-beautiful-rain-story-9

بلا و بیلی از خونه دویدن بیرون! بلا با خوشحالی فریاد زد:

ماریا! ماریا! داره بارون می‌باره!

come-beautiful-rain-story-10

مامان بیلی و بلا داشت دور خونه چند تا سطل می‌گذاشت تا آب بارون رو جمع بکنه!

come-beautiful-rain-story-11

بلا و بیلی دویدن توی جاده‌ی کنار خونه‌شون و به بقیه‌ی بچه‌ها ملحق شدن.

come-beautiful-rain-story-12

کل بچه‌ها باهم می‌خوندن:

بارون زیبا ببار
از ابر تیره ببار
از آسمون بپر و
زودی پیش ما بیا!

come-beautiful-rain-story-13

و بارون زیبا کل روز بارید و بارید و بچه‌ها رو شاد و خوشحال کرد! اونا کل روز زیر بارون رقصیدن و شادی کردن و شعر خوندن!

come-beautiful-rain-story-14

Courtesy of mooshima.com



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *