قصه کودکانه گربهی باغبون
یک روز جیمی، که یک گربهی بامزه بود، یک فکر بکر به سرش زد!!!
درواقع این بهترین فکر دنیا بود!!! اون میخواست که یک باغ برای خودش درست بکنه!!
بعد از مدتی که حسابی فکر کرد، تصمیم گرفت که چی باید بکاره!!
سالی سگه که حسابی تعجب کرده بود، پرسید:
میخوای کلم بروکلی بکاری؟؟؟
دلیل این تصمیم برای جیمی خیلی واضح بود!!! همینطور که داشت بذر کلم بروکلی رو میکاشت به سالی سگه گفت:
گلها اصلاً هیجانانگیز نیستن!!! نمیشه خوردشون!!
سایمون که یک عنکبوت خیلیخیلی باهوش بود، پرسید:
خاک باغچه کرم داره؟؟ من شنیدم برای اینکه سبزیها زود رشد بکنن، باید حتماً چند تا کردم توی خاک باشه!!
جیمی هیچی از کرمها نمیدونست. به خاطر همین تیا، طوطی زیبا از چند تا کرم دعوت کرد تا به باغچهی جیمی بیان و یک کار خیلی مهم انجام بدن!!
هرروز جیمی باغچه رو آب میداد، سالی سگه علفهای هرز رو میکند و تیا، طوطی زیبا دنبال کرمهای ابریشم میدوید و اونا رو فراری میداد!! سایمون، عنکبوت باهوش هم مگسها رو میگرفت!!
خیلی زود کلم بروکلیها رسیدن و وقت چیدنشون شد!!
تیا، طوطی زیبا به گنجشکهای مهربون گفت:
این جیمیه!!! بهترین باغبون اینجا!
جیمی با خوشحالی گفت:
البته دوستام خیلیخیلی به من کمک کردن!!
و جیمی درست میگفت!!!
courtesy of mooshima.com