داستان آموزنده کودکانه
مرغ طمعکار
طمع زیاد آدم را از رسیدن به هدف محروم می کند.
یک روز مرغ * ماهیخوار با آن پاهای بلند و گردن درازش از کنار رودخانهای میگذشت.
آب، مثل آیینه، صاف و روشن بود و بر روی آن دو تا ماهی قشنگ شنا میکردند.
_________________
* در اینجا مرغ به معنای «پرنده» است.
مرغ ماهیخوار میتوانست با یک جَست آنها را بگیرد و بخورد. ولی فکر کرد بهتر است کمی صبر کند تا خوب گرسنه شود.
پس از چندی مرغ ماهیخوار باز به آب نزدیک شد. ولی دید که آن ماهیهای قشنگ دیگر آنجا نیستند و بهعوض آنها، ماهیهای دیگری آمدهاند که از اولیها کوچکترند.
مرغ ماهیخوار با خود گفت: من که به این قشنگی هستم چگونه ماهیهای به این بدی را بخورم؟ ابداً!
پس از مدتی بازهم نزدیک رفت. این بار ماهیهای زشتتر و ریزتری را دید. باز به خود گفت: برای غذای به این ناچیزی نوکم را باز کنم؟
پس با آهستگی و غرور جلو رفت و کمی دهانش را باز کرد و به آب نزدیک شد. ولی با تعجب دید که همهی ماهیها ناپدید شدهاند.
گرسنگی به او فشار آورد.
وقتی سر برگرداند حلزونی را در دو قدمی خود دید. با خوشحالی آن را شکار کرد و تصمیم گرفت دیگر بعدازاین وقتی چیزی در دسترسش قرارگرفته آن را کوچک و بد نشمارد.
بلی بچههای عزیز: وقتی انسان طمع زیاد داشته باشد و بخواهد همهچیز را به دست آورد، شاید آنچه را هم که دارد از دست بدهد.