قصه کودکانه
آرزوهای کفش قرمزی
ـ مترجم: مژگان شیخی
پری کوچولو یک عروسک تزئینی بود که توی جعبهای زندگی میکرد. ولی همیشه دلش میخواست پیش اسباببازیها باشد. این بود که یک روز پیش عروسک کفش قرمزی رفت و گفت: «میشود من هم اینجا پیش شما باشم؟ توی آن جعبه حوصلهام سر رفته.»
کفش قرمزی گفت: «بله که میشود. به جمع ما خوش آمدی. راستی… چوبی که توی دستت گرفتهای واقعاً جادویی است؟»
پری خندید و گفت: «بله، من میتوانم این چوب را تکان بدهم و آرزوی هر کسی را برآورده کنم. البته هر کسی فقط میتواند سه آرزو کند. تو آرزویی داری؟»
کفش قرمزی گفت: «چه قدر خوب، بله. من دلم میخواهد که مثل تو بال داشته باشم.»
پری چوبش را تکان داد و دو تا بال نقرهای در پشت عروسک ظاهر شد. کفش قرمزی با خوشحالی گفت: «وای… چه جالب! خیلی ممنونم پری!»
بعد هم بالهایش را تکان داد و پرواز کرد. او این طرف و آن طرف میرفت و میگفت: «نگاه کنید چه بالهای قشنگی دارم و چه طوری پرواز میکنم؟»
اسباببازیها زدند زیر خنده. به نظر آنها کفش قرمزی خیلی خنده دار شده بود.
خرگوش آبی گفت: «فکر میکنم خسته شدهای و میخواهی استراحت کنی!»
همین طور هم بود. کفش قرمزی خسته شده بود. او رفت و روی یک صندلی نشست ولی بالهایش به پشتش فرو رفتند. از روی صندلی بلند شد و دراز کشید ولی بالهایش یک وری شده بودند و اذیتش میکردند. کفش قرمزی بیچاره نمیدانست چه کار کند. از جایش بلند شد و روی چهارپایهای نشست ولی آن جا اصلاً راحت نبود. او دیگر گریهاش گرفته بود.
پری گفت: «عروسک بیچاره! چه آرزویی کردی؟ فکر میکنم با این بالها راحت نیستی؟»
کفش قرمزی با گریه گفت: «نه نیستم میشود آرزو کنم که دوباره مثل اولم بشوم؟»
پری چوب جادوییاش را تکان داد و بالها ناپدید شدند. کفش قرمزی نفس راحتی کشید و گفت: «خیلی ممنون پری! چه قدر راحت شدم!»
پری گفت: «یک آرزوی دیگر هم مانده! سومین آرزویت چیست؟»
کفش قرمزی گفت: «این دفعه میخواهم آرزو کنم که همیشه خوشحال و راضی باشیم همین طوری که الان هستیم.»