قصه-کودکانه-قرمزی

قصه کودکانه: قرمزی / وقتی رنگ قرمز قهر کرد

قصه کودکانه

قرمزی

– نویسنده: شکوه قاسم نیا

به نام خدا

قرمزی کی بود؟ رنگ کفش پری کوچولو بود!

پری کوچولو، قرمزی را دوست نداشت. همیشه می‌گفت: «کاش که کفش من، این رنگی نبود! کاش سیاه بود مثل کفش بابا، یا سفید بود مثل کفش مامان، یا یک رنگ دیگری بود مثل کفش همه‌ی آدم‌بزرگ‌ها.»

یک روز، وقتی پری کوچولو از مدرسه آمد، مثل همیشه کفشش را از پا درآورد و پرت کرد توی حیاط. کفش افتاد کنار باغچه. قرمزی شروع کرد به گریه کردن.

باغچه داشت با آفتاب بازی می‌کرد. آفتاب صدای گریه‌ی قرمزی را شنید. گفت: «قرمزی، چرا گریه می‌کنی؟»

قرمزی جواب داد: «آخه پری کوچولو من را دوست ندارد. من هم دیگر نمی‌خواهم روی کفشش بمانم.»

آفتاب گفت: «خُب، این‌که گریه ندارد! دستت را به من بده و از روی کفش او بپر.»

قرمزی دستش را به آفتاب داد و از روی کفش پری کوچولو پرید. پرید و نشست روی گلی که توی باغچه بود. گل، قرمز و قرمزتر شد!

پری کوچولو دنبال کفشش می‌گشت. آن را کنار باغچه پیدا کرد. خیلی تعجب کرد. چون‌که کفشش دیگر قرمز نبود. سیاه هم نبود. سفید هم نبود. اصلاً هیچ رنگی نبود. غمگین شد. کنار باغچه نشست. به کفش رنگ و رو رفته‌اش نگاه کرد و غصه خورد. کم‌کم چشم‌هایش از اشک خیس شد. آن‌ها را بست تا اشکش نریزد.

وقتی‌که چشم‌هایش را باز کرد، نگاهش افتاد به گل سرخ توی باغچه. به روی گل دست کشید و گفت: «چقدر قشنگی! چقدر خوش‌رنگی! بگو ببینم، تو که قرمزی، قرمزیِ کفش مرا ندیدی؟»

بعد هم سرش را به گل نزدیک کرد. آهسته گفت: «اگر او را دیدی، بگو پیش من برگردد. بگو که دلم برایش تنگ شده.»

قصه کودکانه: قرمزی / وقتی رنگ قرمز قهر کرد 1

گل سرخ، این حرف‌ها را درِ گوش قرمزی گفت. قرمزی خوشحال شد و آهسته خندید. از خنده‌ی او گل، قرمز و قرمزتر شد.

پری کوچولو از کنار باغچه بلند شد. دور حیاط قدم زد. قرمزی از روی گل پرید. پرید و نشست روی سیب کوچولویی که از شاخه‌ی درخت همسایه آویزان بود.

پری کوچولو به درخت رسید. سرش را بالا کرد و سیب را دید. گفت: «ای سیب سرخ، بگو ببینم، تو که قرمزی، قرمزیِ کفش مرا ندیدی؟ اگر دیدی، بگو پیش من برگردد. بگو که دلم برایش تنگ شده.»

سیب سرخ، این حرف‌ها را درِ گوش قرمزی گفت. قرمزی خوشحال شد و آهسته خندید. از خنده‌ی او سیب برق زد. آن‌وقت پری کوچولو عکس خودش را توی برق سیب دید.

پری کوچولو از قدم زدن خسته شد. رفت و نشست کنار حوض. قرمزی هم از روی سیب پرید. پرید و رفت توی آب حوض. رفت و نشست روی تن ماهی کوچولویی که توی آب شنا می‌کرد.

پری کوچولو چشمش به ماهی افتاد. گفت: «سلام، ماهی قرمز! بگو ببینم، تو که قرمزی، قرمزی کفش مرا ندیدی؟ اگر دیدی، بگو پیش من برگردد. بگو که دلم برایش تنگ شده.»

ماهی کوچولو، این حرف‌ها را درِ گوش قرمزی گفت. قرمزی خوشحال شد و خندید. از خنده‌اش، ماهی قلقلکش شد.

قصه کودکانه: قرمزی / وقتی رنگ قرمز قهر کرد 2

شب که شد و پری کوچولو خوابید، قرمزی پرید و رفت توی خواب او. تمام خواب پری کوچولو قرمز شد.

– سلام قرمزی!

– سلام پری کوچولو!

– قرمزی، چرا از روی کفش من پریدی؟

– پریدم، چون‌که تو دوستم نداشتی.

– من نمی‌دانستم که تو این‌قدر خوب و قشنگی. کاش که از دست من ناراحت نبودی! کاش که با من آشتی می‌کردی!

قرمزی از خوشحالی خندید. یواشکی از توی خواب پری کوچولو بیرون پرید. پرید و نشست روی لپه‌ای او.

پری کوچولو از خواب که بیدار شد، لپ‌هایش سرخ سرخ بود. مادرش گفت: «پری، چرا لُپ‌هایت گل‌انداخته؟!»

پری کوچولو دوید و رفت جلو آینه. خودش را تماشا کرد. مادر راست می‌گفت. لُپ‌هایش سرخِ سرخ بود.

پری کوچولو خندید و گفت: «آهای قرمزی، این دفعه شناختمت! این خودتی که رفتی روی لپ‌های من! مگر نه؟» یک‌دفعه سرخی لپ‌هایش، کمرنگ و کمرنگ‌تر شد. قرمزی داشت از روی لپ‌هایش می‌پرید!

پری کوچولو دستش را گذاشت روی لپ‌هایش. می‌خواست قرمزی را نگه دارد؛ اما قرمزی از لای انگشت‌هایش فرار کرد.

پری کوچولو غصه‌دار شد. با خودش فکر کرد: «شاید رفته توی حیاط!» بعد، باعجله از اتاق بیرون دوید. خواست کفشش را بپوشد و به حیاط برود. یک‌مرتبه چشمش به چیز عجیبی افتاد. کفشش دوباره قرمز شده بود! پری کوچولو از خوشحالی جیغ کشید و گفت: «قرمزی برگشته! قرمزی برگشته!»

بعد هم کفشش را برداشت. سرش را درِ گوش قرمزی گذاشت و گفت: «دلم برایت خیلی تنگ شده بود.»

قرمزی خندید. از خنده‌اش، کفش قرمز و قرمزتر شد.

پری کوچولو کفشش را تمیز کرد. آن را گوشه‌ی راهرو گذاشت و آهسته گفت: «قرمزی، تو چه مهربانی! دلم می‌خواهد همیشه روی کفش من بمانی.»

the-end-98-epubfa.ir



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *