کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در کنار دریا / تعطیلات تابستان در کنار ساحل 1

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در کنار دریا / تعطیلات تابستان در کنار ساحل

کتاب داستان کودکانه قدیمی

مارتین در کنار دریا

تعطیلات تابستان در کنار ساحل

داستان‌های مصور رنگی برای کودکان

نویسنده: گلبرت دلاهیه
نقاشی: مارسل مارلیه
مترجم: موسی نباتی – نعمتی
چاپ اول ۱۳۵۳

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در کنار دریا / تعطیلات تابستان در کنار ساحل 2

به نام خدا

هرسال تابستان، مارتین و دخترخاله‌اش «نیکل» برای گذرانیدن تعطیلات تابستانی به خانه عمو «فرانسوا» می‌روند. آن‌ها سگِ کوچولو را هم همراه می‌برند.

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در کنار دریا / تعطیلات تابستان در کنار ساحل 3

پسرعمو «میشل» وقتی مارتین و نیکل را می‌بیند خیلی خوشحال می‌شود و بعد از دیده‌بوسی، آن‌ها را به داخل خانه می‌برد.

فردا صبح زود بچه‌ها برای بازی به کنار دریا می‌روند. آن‌ها توپ، بیل، سطل و قایق بادبانی را هم برای بازی آورده‌اند. نیکل هنوز نتوانسته یک لنگه‌کفشش را از پایش دربیاورد. سگِ کوچولو چقدر خوشحال است. او می‌تواند حسابی آب‌بازی کند.

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در کنار دریا / تعطیلات تابستان در کنار ساحل 4

میشل و پسرهای دیگر، یک تپه‌ی بزرگ درست می‌کنند و دور آن را هم یک نهر آب جاری می‌سازند.

حالا این تپه مثل یک جزیره شده؛ چون دور آن را آب فراگرفته است.

مارتین و نیکل هم خیال دارند یک تپه درست کنند و آن را با گوش‌ماهی و ستاره‌ی دریایی زینت دهند.

مارتین و نیکل با تور کوچکِ ماهیگیری می‌خواهند از دریا ماهی بگیرند؛ اما آن‌ها به‌جای ماهی یک خرچنگ بزرگ شکار می‌کنند. نیکل می‌گوید: «آه مارتین! مواظب باش، دستت را زیاد نزدیک دهانش نَبَر! ممکن است دستت را گاز بگیرد. آه چه چنگ‌های تیزی دارد.»

معلوم نیست میشل این الاغِ کوچولو را از کجا آورده است. نیکل به مارتین کمک می‌کند تا سوار الاغ شود. الاغ خیلی آرام است. او می‌ایستد تا مارتین کاملاً سوار شود، بعد به راه می‌افتد. میشل دهنه‌ی او را گرفته و نیکل نوچ نوچ می‌کند تا الاغ راه برود.

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در کنار دریا / تعطیلات تابستان در کنار ساحل 5

بچه‌ها در کنار ساحل به یک گودال بزرگ می‌رسند. این گودال را میشل چند روز پیش درست کرده است.

مارتین و نیکل می‌توانند از لب آن به وسط گودال بپَرند.

چه لذتی دارد! ماسه نرم است و پای آن‌ها درد نمی‌گیرد.

بچه‌ها ببینید نیکل چقدر نترس است.

نیکل می‌گوید: «مارتین بیا با سطل، تپه درست کنیم» و بعد هردو شروع می‌کنند و تعداد زیادی تپه‌ی یک‌شکل درست می‌کنند؛ اما سگِ کوچولو آن‌ها را خراب می‌کند.

مارتین سعی می‌کند سر او را گرم کند تا نیکل بازهم با سطل و ماسه تپه درست کند.

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در کنار دریا / تعطیلات تابستان در کنار ساحل 6

هوا گرم است و در هوای گرم، هیچ‌چیز بهتر از بستنی نیست.

مارتین و نیکل برای خودشان بستنی می‌خَرَند. مارتین به فروشنده می‌گوید: «آقا یک بیسکویت بزرگ هم به این سگِ کوچولو بدهید.»

– «بچه‌ها نگاه کنید! مثل‌اینکه فروشنده می‌ترسد دستش را به دهان سگ کوچولو نزدیک کند.»

مارتین و میشل مشغول هوا کردن بادبادکشان هستند. باد ناگهان کلاه نیکل را از سرش می‌اندازد و با خود می‌برد.

– «نیکل، ناراحت نباش! سگِ کوچولو خیلی زرنگ است. او حتماً کلاه را برایت می‌گیرد. ببین چطور دنبال آن می‌دود!»

عصر که به خانه برمی‌گردند، مارتین تصمیم می‌گیرد از بازار خرید کند.

او یک جعبه شیرینی می‌خَرَد و می‌دهد سگِ کوچولو برایش نگه دارد؛ و حالا هم می‌خواهد ماهی بخرد.

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در کنار دریا / تعطیلات تابستان در کنار ساحل 7

خانم فروشنده به او می‌گوید: «آه مارتین خانم! ماشاالله از پارسال تا حالا چقدر بزرگ شده‌ای.»

مارتین می‌گوید: «متشکرم خانم، پول ماهی چقدر می‌شود؟»

این قایق بزرگ مالِ عمو فرانسوا است. این یک قایق ماهیگیری است. عمو فرانسوا هرسال آن را رنگ می‌زند. امسال مارتین و نیکل و میشل تصمیم گرفته‌اند در این کار به عمو فرانسوا کمک کنند.

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در کنار دریا / تعطیلات تابستان در کنار ساحل 8

عمو فرانسوا قول داده که وقتی رنگ کردن قایق تمام شد، بچه‌ها را با آن به یک گردش حسابی ببرد.

وقتی رنگ قایق خشک می‌شود، عمو فرانسوا، مارتین و نیکل و سگِ کوچولو سوار می‌شوند که به گردش بروند. میشل در خانه می‌ماند تا به مادرش کمک کند.

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در کنار دریا / تعطیلات تابستان در کنار ساحل 9

نیکل عینک آفتابی زده و مارتین، کلاه بافتنی قشنگی به سرش گذاشته است.

مارتین سگِ کوچولو را صدا می‌زند و می‌گوید: «بیا پیش من. ممکن است بیفتی تو دریا.»

وقتی همه‌چیز حاضر شد عمو فرانسوا درحالی‌که پیپش را دود می‌کرد پشت فرمان قایق می‌ایستد و قایق را به حر کت درمی‌آورد.

کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در کنار دریا / تعطیلات تابستان در کنار ساحل 10

نیکل با دوربین به قایق‌هایی که وسط دریا هستند، نگاه می‌کند. مارتین می‌ترسد که قایق عمو فرانسوا به قایق‌های دیگر بخورد؛ اما عمو فرانسوا راستی راستی یک ناخدای بزرگی و کاردان است.

نزدیک غروب، عمو فرانسوا سر قایق را برمی‌گرداند. قایق آرام‌آرام به ساحل نزدیک می‌شود. عمو فرانسوا فانوس را روشن می‌کند. کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در کنار دریا / تعطیلات تابستان در کنار ساحل 11

مارتین می‌گوید: «عمو جان! آن برج که رویش چراغِ پرنور دارد چیست؟»

عمو فرانسوا می‌گوید: «آن چراغ راهنما [فانوس دریایی] است و تا فاصله‌ی خیلی دوری از ساحل دیده می‌شود. شما می‌توانید فردا از آن دیدن کنید.» کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در کنار دریا / تعطیلات تابستان در کنار ساحل 12

روز بعد مارتین و نیکل به بالای برج می‌روند.

از آن بالا همه‌چیز خیلی کوچک به نظر می‌آید. فقط مرغ‌های دریایی را خوب می‌توان دید.

نیکل مارتین را می‌گیرد و می‌گوید: «مارتین! زیاد به نرده‌ها نزدیک نشو، مواظب باش سرت گیج نرود، اینجا خیلی خطرناک است.» کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در کنار دریا / تعطیلات تابستان در کنار ساحل 13

عصر آن روز پستچی یک نامه می‌آورد.

نامه از مامانِ مارتین است. مارتین و نیکل باهم نامه را می‌خوانند. مامان نوشته که دلش برای آن‌ها تنگ شده، تعطیلات هم دارد تمام می‌شود. بهتر است مارتین و نیکل زودتر برگردند.

مارتین هم دلش برای مامانش تنگ شده، نزدیک است گریه کند.

عمو فرانسوا تصمیم می‌گیرد مارتین و نیکل را به بندر ببرد. کتاب داستان کودکانه قدیمی: مارتین در کنار دریا / تعطیلات تابستان در کنار ساحل 14

بندر جای شلوغی است. کشتی‌های بزرگ، جرثقیل‌ها، قطارها، کامیون‌ها، همه و همه مشغول کار هستند.

این هم آخرین گردش مارتین و نیکل. آن‌ها باید فردا صبح به‌طرف شهر حرکت کنند.

مارتین و نیکل امیدوارند که تابستان آینده هم، باز به اینجا بیایند.

– «پس مارتین و نیکل! خداحافظ تا تابستان آینده.»

the-end-98-epubfa.ir



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *