افسانه هایی از بومیان استرالیا
افسانه پرهیز از تنهایی
ترجمه و تألیف: علیاصغر فیاض
سال چاپ: 1345
یکی بود یکی نبود. در آن بالابالاهای یکی از کوههای استرالیا، بر روی صخرهی بزرگی یک کانگوروی پیر زندگی میکرد. این کانگوروی دُم جنبان از نوع کانگوروهای بزرگی کوهستانی بود که در لهجهی محلی بومیان استرالیا «والارو» *نامیده میشود.
* Wallaro یکی از انواع کانگورو است در استرالیا که از نوع کوچک آن -که بهاندازهی یک موش معمولی است و Paddymelon نامیده میشود- وجود دارد تا بزرگترین آن که همین والارو است. (مترجم)
[والارو] در زیر سایهی یک درخت زبانگنجشک کوهی زندگی میکرد و چون خیلی پیر و ازکارافتاده بود و از عهدهی شکار برنمیآمد تمام روز را در کنار آتش کپرگاه مینشست و دُم محکم خود را مرتباً بر زمین میکوفت و صدای یکنواختی که از آن حاصل میشد، از فاصلههای بسیار دور نیز به گوش میرسید.یک روز که یک کانگوروی کوچک به نام «پدی» از نزدیکی کپرگاه والارو میگذشت این صدا را شنید، دنبال صدا را گرفت و پیش رفت و چون والاروی پیر را بر کنار آتش، نشسته دید دلش به حال او سوخت و از او پرسید که علت ناراحتیاش چیست.
والارو جواب داد که من خیلی مریضم. من بارها باریدن برف را بر سر کوهها دیدهام. دیگر نمیتوانم به شکار بروم. برادران من مدتی است به کنار رودخانهای که پشت این تپهها جریان دارد رفتهاند تا برای من ماهی شکار کنند و بیاورند. ولی تا حالا برنگشتهاند و من دارم از گرسنگی از حال میروم.
دل پدی به حال والاروی پیر سوخت و گفت که من الآن میروم و برادرانت را پیدا میکنم. هنوز چند قدمی بیشتر دور نشده بود که صدای والارو را از پشت سر شنید که میگفت: بهتر است که بومرنگ مرا با خود ببری؛ زیرا ممکن است در راه به شکاری برخورد کنی. پدی جواب داد: بسیار خوب، آن را برای من بینداز.
والاروی مکار که منتظر چنین پاسخی بود بومرنگ را به دست گرفت و با تمام قوت خویش بهسوی او نشانه رفت. بومرنگ به پدی بیچاره خورد و او را از پا درآورد. والاروی پیر با خوشحالی تمام بهسوی پدی رفت، پوستش را کند و گوشتش را برای پختن آماده کرد. سوراخی در زمین حفر نمود. کف آن را سنگچین کرد و گوشت پدی را در آن گذاشت. سنگ صافی بر روی گوشت نهاد و آتش بر آن روشن کرد و طولی نکشید که غذای مطبوعی آماده شد.
* – باید به خاطر داشته باشیم که این افسانه مربوط به زمانی است که به عقیدهی بومیان استرالیا تمام حیوانات آدم بودهاند. والا کانگورو گوشتخوار نیست. (مترجم)
چون چند روز گذشت و پدی به خانه برنگشت، خویشانش نگران گشتند و بالاخره سوسمار بزرگی به نام «ایگوانا» داوطلب شد که دنبال پدی برود و فرد گمشدهی قبیلهی خود را پیدا کند. سوسمار پِیِ پدی را در بیشهها دنبال کرد* تا به کپرگاه والارو رسید و مشاهده کرد که دُم خود را بر زمین میکوبد. سوسمار پرسید که آیا به چیزی احتیاج دارد و والارو با صدای عجز آمیز خود همان حکایت دروغین را که برای پدی بیچاره گفته بود برای او هم شرح داد. دل سوسمار به رحم آمد و گفت که من پیش خویشانت میروم و شرح مصیبت تو را برایشان تعریف میکنم. وقتی خواست برود والارو به او گفت اگر میخواهد میتواند نیزهی او را هم با خود ببرد تا اگر در راه حیوانی ببیند آن را شکار کند. سوسمار جواب مثبت داد و گفت که نیزه را بهطرف او پرتاب کند. والارو هم که منتظر چنین موقعیتی بود نیزه را باکمال مهارت و قوت بهطرف او پرتاب کرد و سوسمار بیچاره در جای خود میخکوب شد. والارو از گوشت سوسمار هم غذای لذیذی -همانگونه که از گوشت پدی تهیه کرده بود- آماده کرد و خورد.
* باید به خاطر داشته باشیم که بومیان استرالیا اکنون هم در پیدا کردن گمشدگان، از راه دنبال کردن رد پای آنان مهارت بسزایی دارند و بسیار اتفاق میافتد که پلیس استرالیا از این خصیصهی خدادادی بومیان برای پیدا کردن مجرمانی که احیاناً به جنگلها فرار کنند استفاده میکند. (مترجم)
روزی گذشت و روز دیگری هم به دنبالش. معذلک سوسمار به شکارگاه قبیلهی خود برنگشت؛ بنابراین یک کانگوروی کوچک موش مانند را به دنبال او فرستادند که او هم در دست والارو به سرنوشت پدی و سوسمار گرفتار شد. (همانطور که در استرالیا به هر درخت یا بوتهای دست بزنی اکالیپتوس است، هر حیوانی هم کانگورو است. از کانگورویی که جثهی موش دارد و به آن Bandicoot میگویند تا آن که بهاندازهی شتر و قهرمان همین افسانه است. مترجم)
پس از چند روز که از مراجعت گمشدگان خود مأیوس شدند سران قبیله انجمن کردند و یکی از خانها چنین گفت: چندین ماه پیش یکی از برادران بیچارهی ما هنگامیکه اشعهی آفتاب سراسر صحرا را پوشانیده بود از کپرگاه خارج شد و متأسفانه اکنون روزهای متمادی سپری میشود که سایهی او بر زمین پر گاه نیفتاده است. پس از چندی سوسمار که شکارگر بسیار ماهری است به جستجوی او شتافت که او هم تاکنون مراجعت نکرده است. دیروز هم موش کانگورو در پی آنان روان شد و میترسم که سایهی مرگ بر سر آنان افتاده باشد. باید به هر قیمتی که شده آنان را پیدا کنیم.
راههای مختلفی از طرف حاضران پیشنهاد شد که بهواسطهی عملی نبودن، موردقبول انجمن واقع نگردید و در این وقت سوسمار بزرگی که حکیم* قبیله و بسیار زیرک بود لب به سخن گشود و گفت: مدت مدیدی است که ما در انتظار مراجعت برادران خود بودهایم و از آنان خبری نشنیدهایم. من شخصاً پی ایشان را میگیرم و اگر به شکارگاه تیره و تاریک مرگ هم منتهی شود میروم و قول میدهم که به نزد شما مراجعت کنم. اعضاء انجمن از پیشنهاد سوسمار بزرگ خوشحال شدند. ولی بیمناک بودند که رفیقشان اگر به سرزمین سکوت برسد نتواند برگردد.
* – باید در نظر بگیریم حکیم که درعینحال جادوگر قبیله هم است، به عقیدهی بومیان استرالیا دارای قدرت مافوق بشری است و با عالم ارواح ارتباط دارد. مترجم.
سوسمار بزرگ پیش از اینکه سپیده بزند از خانه خارج شد و سفر پرخطر خود را آغاز نمود. وقتی به قلهی کوه رسید برگشت و به کپرگاه قبیله نظر انداخت، با دودهای خاکستریرنگ آتشگاه قبیلهی خود که بهسوی آسمان میرفت وداع نمود و با شهامت تمام به سفر خود ادامه داد.
پس از مدتی صدای کوبیدن دُم والارو بر زمین به گوشش رسید. در ابتدا خیال کرد که کانگورویی در بیشهها یورغه میرود. ولی چون صدا یکنواخت بود و کمتر یا بیشتر نمیشد سوءظنی را در او برانگیخت و باکمال احتیاط به کپرگاه والارو نزدیک شد و او را در همان حالی دید که دوستان دیگرش هم دیده بودند. والارو افسانهی ساختگی خود را برای او هم شرح داد. دل سوسمار بزرگ به حالش سوخت و وقتی خواست برای پیدا کردن خویشان والارو حرکت کند به او پیشنهاد کرد که بومرنگ او را با خود ببرد. سوءظن سوسمار از این پیشنهاد بیشتر شد و به والارو گفت آن را بهطرف من بینداز.
والارو بومرنگ را با قدرت تمام بهطرف او پرتاب کرد. ولی سوسمار بزرگ که قبلاً مظنون شده بود آمادگی کامل داشت. بهمحض اینکه بومرنگ از دست والارو رها شد خود را کنار کشید و سالم ماند. وقتی والارو مشاهده کرد که تیرش به خطا رفته و نیت شومش آشکار شده بسیار غضبناک شد و تمام اسلحهی خود را بهطرف سوسمار بزرگی پرتاب کرد. ولی چون پیر بود و دستش میلرزید هیچکدام را به هدف نزد.
سوسمار بزرگ بومرنگ را به دست گرفت و والاروی پیر را نشانه کرد. بومرنگ محکم بر سینهی والارو خورد و او را کشت. پوستش را غلافی کند و گوشتش را برای پختن زیر آتش نهاد. ولی چون والارو پیر و گوشتش خیلی سفت بود، نتوانست آن را بخورد. پوستش را بر دوش کشید و بهطرف کپرگاه خود به راه افتاد. وقتی افراد قبیلهی خود را ملاقات کرد و شرح ماجرایی که بر برادرانشان رفته بود برای ایشان بازگفت بسیار غمناک شدند. ولی وقتی پوست دشمن را به آنان نشان داد از شادی در پوست نگنجیدند و او را بهعنوان رئیس قبیله برگزیدند.
وقتی سوسمار بزرگ به ریاست قبیله برگزیده شد فرمان داد که هیچ فردی بهتنهایی مسافرت نکند و برای همین است که تا امروز هم بومیان استرالیا بهطور جمعی حرکت میکنند و بر سینهی تمام والاروها هم جای زخمی -که درنتیجهی بومرنگ سوسمار بزرگ ایجاد شده- بهصورت نوار سفیدی جلوه گری میکند.