افسانه هایی از بومیان استرالیا
افسانه مسکن ماهیخوار
ترجمه و تألیف: علیاصغر فیاض
سال چاپ: 1345
یکی بود یکی نبود. یک روز یک ماهیخوار استرالیائی تصمیم گرفت که از گودال آب نزدیک کپرگاه خود ماهی بگیرد. مقداری پوست تلخ درختان را از جنگل نزدیک جمعآوری کرد و آنها را در آب گودال گذاشت؛ زیرا میدانست که تلخی آنها ماهیها را مسموم میکند و بر روی آب میآورد و درنتیجه، شکار کردن آنها با نیزه آسان میشود. پسازاینکه پوستهای تلخ را در آب گودال گذاشت به زیر درختی رفت و خوابید تا خوب خیس بخورد و تلخی آنها بر روی ماهیها اثر کند. برحسب اتفاق قرقاولی که از کنار گودال آب میگذشت چشمش به ماهیهای روی آب افتاد و همهی آنها را شکار کرد.
ماهیخوار به صدای پای قرقاول که از آنجا میگذشت از خواب بیدار شد و مشاهده کرد که قرقاول ماهیهای بزرگی را به نخ کشیده و بهطرف کپرگاه خود میرود. از دیدن اینهمه ماهی تعجب کرد به او گفت: چه ماهیهای قشنگی! آنها را از کجا شکار کردهای؟ قرقاول پاسخ داد که وقتی از آن گودال آب میگذشتم آنها را بر روی آب دیدم و با نیزه شکارشان کردم.
آه از نهاد ماهیخوار برآمد و گفت که این ماهیها به من تعلق دارند؛ زیرا من آب را مسموم کردهام. ولی قرقاول قاهقاه به او خندید و گفت: وقتی من ماهیها را شکار میکردم تو زیر سایهی درخت خوابیده بودی. هیچکس نمیتواند هم بخوابد و هم ماهی شکار کند.
ماهیخوار خیلی غمگین شد و تصمیم گرفت که انتقام خود را از قرقاول بگیرد. مدتی گذشت تا روزی مشاهده کرد که قرقاول نیزههای خود را در کنار رودخانه بر زمین گذاشته و مشغول برپاساختن دام است. پاورچینپاورچین به نیزهها نزدیک شد، آنها را برداشت، بُرد و بر بالای درخت بلندی مخفی کرد. وقتی قرقاول از کار فارغ شد و به سراغ نیزهها آمد مشاهده کرد که آنها را دزدیدهاند. به اطراف نظر انداخت و بَرفور رد پای ماهیخوار را شناخت، آن را دنبال کرد تا به آن درخت بلند رسید و چون بر تنهی درخت علائم بالا رفتن ماهیخوار را مشاهده کرد از آن بالا رفت. مخفیگاه نیزههای خود را پیدا کرد و آنها را برداشت.
پس از مدتها که ماهیخوار با خیال انتقام خود خوش بود، یک روز که در کپر نشسته و از حقهای که به قرقاول زده بود میخندید باکمال تعجب از دور مشاهده کرد که قرقاول ماهیهای بسیاری را به نخ کشیده و بر نیزههای خود انداخته و بهطرف کپرگاه میرود. از دیدن نیزهها متعجب شد و تصمیم گرفت که قرقاول را تعقیب کند و نیزههای او را دوباره بدزدد.
وقتی قرقاول به کپرگاه رسید فوراً آتشی روشن کرد، ماهیها را بر آن پخت و خورد. از سیری و گرمی به چرت افتاد و سپس به خواب عمیقی در کنار آتش فرورفت. ماهیخوار از مخفیگاه خود خارج شد، نیزهها را برداشت و بهطرف جنگل به راه افتاد. مدتها میگشت تا درخت بسیار بلندی را پیدا کرد. از آن بالا رفت و نیزهها را بر بلندترین شاخهی آن نهاد.
وقتی قرقاول از خواب بیدار شد و نیزهها را در جای خود ندید به جستجوی آنها پرداخت و پس از مدت کوتاهی رد پای ماهیخوار را دید که بهطرف جنگل رفته است. آن را دنبال کرد و پس از مدتها سرگردانی به درختی رسید که ماهیخوار نیزهها را بر بلندترین شاخههای آن نهاده بود. ولی قرقاول چون خیلی خسته بود و سرش گیج میرفت از بالا رفتن صرفنظر کرد و بر پای درخت نشانهای گذاشت تا صبح آن را پیدا کند و بهطرف کوهها به راه افتاد تا به سرچشمهی رودخانهای رسید که به گودال آب ماهیخوار میریخت. چون قرقاول جادو میدانست کاری کرد که سیل عظیمی در رودخانه جاری شد و تمام ماهیها و ماهی خوارها را با خود بهطرف دریا برد. از آن شب تاکنون ماهی خواران بیچاره در کنار دریا زندگی میکنند و غیر از ماهی هیچ خوراک دیگری را نمیتوانند بخورند.
قرقاول که کار دشمن را ساخته بود به کپرگاه خود برگشت تا بخوابد و صبح زود برای برداشتن نیزه بهطرف آن درخت برود. با طلوع فجر صادق از خواب برخاست و بهطرف جنگل به راه افتاد. وقتی به جنگل رسید آه از نهادش برآمد؛ زیرا مشاهده کرد که سیل کذایی تمام آثار و علائم ماهیخوار را از بین برده است. پس از مدتی اندیشه بهطرف کوه رفت بدین امید که آن درخت بلند را از علائمی که از ماهیخوار بر تنهاش مانده پیدا کند.
در آنجا درختان بسیاری را با علائمی نظیر آن مشاهده کرد و مجبور شد که از همهی آنها بالا برود. ولی تا امروز هم که امروز است قرقاول بیچاره در جستجوی نیزههای خود از درختان جنگل بالا میرود و هنوز هم آنها را پیدا نکرده است.