حکایت این روزها…
دوشنبه 1401/03/09
سلام
همچنان روی سایت ایپابفا کار می کنم. گاهی قصه صوتی و گاهی قصه متنی کار میکنم. مدتی است قصه های عکس دار کار نمی کنم. کمی تنبل شده ام. انگار از فتوشاپ ترسیده ام یا حوصله اش را ندارم. فکرش را که می کنم کار لذتبخشی است اما به انگیزه زیادی نیاز دارد.
بطور کلی، مدیریت تک نفره پیشرفت چندانی ندارد. هرکاری برای پیشرفت، به یک گروه کاری مصمم و پرانگیزه نیاز دارد. وانگهی، توجه کاربران امروزی بیشتر متوجه موضوعات دیگری است تا قصه و داستان. انگار خوانندگان میلی به خواندن داستان یا درس گرفتن از آن ندارند. در حالی که خواندن یک قصه آموزنده، انسان را از تجربه های اضافی بی نیاز می کند.
فکرهای بزرگی در سر دارم. کاش عملی بشود. کاش بتوانم یک رسانه بزرگ نشر قصه و داستان ایجاد کنم. الگوی ذهنی اش را دارم. می دانم چه می خواهم. اما ایمان کافی برای تبدیل این اندیشه به واقعیت را ندارم.
تا ببینیم چه شود. فعلاً با کم و قصورش جلو می رویم. به فکر جهش های بلند نیستم؛ کارم را قطره چکانی جلو می برم. پیشرفت اندک و پیوسته، بهتر از جهش بلندی است که ناگاه متوقف شود… مثل خیلی از سایت های قصه و داستان که از حرکت بازماندند و حذف شدند.