قصه-های-شیرین-فیه-ما-فیه-مولوی-میوه‌ی-شاخه‌های-لرزان

قصه های شیرین فیه ما فیه: میوه‌ی شاخه‌های لرزان

قصه های شیرین فیه ما فیه مولوی

 

میوه‌ی شاخه‌های لرزان

 

نویسنده: مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

بازنویس: محمدکاظم مزینانی

جداکننده متن مذهبی

به نام خدا

در زمان عُمر، مردی بود سخت پیر و زمین‌گیر. آن‌چنان درمانده که دخترش به او غذا می‌خوراند و همچون کودکی به او رسیدگی می‌کرد. روزی عمر به آن دختر گفت: «آفرین بر تو که در این زمانه هیچ فرزندی همچون تو، پرستار و غمخوار پدرش نیست.»

دختر پاسخ داد: «اگرچه راست می‌گویی، اما میان من و پدرم فرسنگ‌ها راه است. این درست که من در نگه‌داری او کوتاهی نمی‌کنم، اما هنگام کودکی من، پدرم همیشه نگران بود که مبادا آسیبی به من برسد، من اما شب و روز مرگ او را از خدا می‌خواهم تا هرچه زودتر از شرش رها شوم. آخر من چگونه می‌توانم آن لرزیدن‌ها و دل‌نگرانی‌های پدرم را داشته باشم؟ نه، من همیشه از دریچه‌ی مرگ به او نگاه می‌کنم.»

عمر گفت: «آفرین بر تو! به‌راستی‌که از عُمر نیز داناتری. فقیه کسی است که از مغز هر چیزی آگاه شود.»

در جستجوی حق، لرزه و عشق لازم است. هرکس که لرزه‌ای ندارد، باید نزد لرزندگان شاگردی کند. چرا روی تنه‌ی درخت، میوه‌ای نمی‌روید؟ زیرا میوه‌ها در آنجا لرزش ندارند. جای میوه، سرشاخه‌های لرزان است. در این میان، کار تنه این است که به شاخه‌ها خوراک برساند. او به خاطر میوه‌ها از زخم تبرها در امان خواهد بود. پس همان بهتر که در خدمت لرزندگان باشد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *