قصه-های-شیرین-فیه-ما-فیه-مولوی-رئیس-گلخَنِ-حمام

قصه های شیرین فیه ما فیه: رئیس گلخن حمام

قصه های شیرین فیه ما فیه مولوی

 

رئیس گُلخَنِ حمام

 

نویسنده: مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

بازنویس: محمدکاظم مزینانی

جداکننده متن مذهبی

به نام خدا

عارفی می‌گفت: «روزی از سر دل‌تنگی به گُلخَنی (۱) پناه بردم تا دلم گشوده شود. در آنجا چشمم به رئیس گلخن افتاد که با شاگردش سخن می‌گفت. آن کودک به چالاکی کار می‌کرد و پیدا بود که از رئیس خود حرف‌شنوی دارد. رئیس از چالاکی و فرمان‌برداری شاگردش آن‌چنان خرسند بود که به او گفت: «آفرین بر شاگرد چابک و زرنگ خودم! اگر در آینده ببینم که تو همچنان در کارها چابکی و از من حرف‌شنوی داری، روزی جای خود را به تو می‌دهم تا پس از من رئیس این گلخن باشی.»

1- در گذشته به آتشخانه‌ی گرمابه‌ها می‌گفتند.

عارف می‌گفت: «آن‌چنان از گفته‌ی آن مرد خنده‌ام گرفت که دلم گشوده شد. آن روز در آن گلخن دریافتم که رئیس‌های این دنیا همگی با زیردستان خود این‌گونه رفتار می‌کنند.»



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *