قصه های شیرین فیه ما فیه مولوی
حکایت آن غلام و آن جام زرین
نویسنده: مولانا جلالالدین بلخی
بازنویس: محمدکاظم مزینانی
پادشاهی به غلامان خود دستور داد که هر یک جامی بلورین و زرین به کف گیرند، چراکه مهمان بزرگی از راه میرسد. او از خواستنیترین غلام خود نیز خواست که همان کار را بکند.
مهمان، خودِ پادشاه بود که پا به اتاق گذاشت و غلام دوستداشتنیاش با دیدن او دلش آنچنان لرزید که جام از دستش بر زمین افتاد و شکست. غلامان دیگر نیز همگی جام را از دست خود به زمین انداختند و شکستند.
پادشاه سرزنش کنان گفت: «چرا چنین کردید؟»
یکی از آنها گفت: «زیرا او که از همهی ما به شما نزدیکتر بود، چنین کرد.»
پادشاه آهی کشید و گفت: «ای ابلهان! آن کار را او نکرد، من کردم!»