قصه-های-شیرین-فیه-ما-فیه-مولوی-دریا-دریا-آب-زُلال

قصه های شیرین فیه ما فیه مولوی: دریا دریا آب زُلال

قصه های شیرین فیه ما فیه مولوی

 

دریا دریا آب زُلال

 

نویسنده: مولانا جلال‌الدین بلخی

بازنویس: محمدکاظم مزینانی

جداکننده متن مذهبی

به نام خدا

مردی بود سخت لاغر و تکیده و کوچک، در دستگاه وزیر، او آن‌چنان لاغر بود که در نگاه دیگران به گنجشک کوچکی می‌مانست. همه به چشم حقارت در او نگاه می‌کردند و خدا را سپاس می‌گفتند از زیبایی خود؛ اگرچه پیش از آشنایی با او گله‌مند بودند از زشتی خود.

آن مرد با همه‌ی کوچکی، سخنان درشت بر زبان می‌آورد و لاف‌های گزاف می‌زد. روزی دل وزیر از دست آن مرد آن‌چنان به درد آمد که فریاد زد: «ای دولتیان! این مرد همان کسی است که ما او را از روی خاک برداشتیم و پروراندیم با نان سفره‌ی خود! اما او اکنون کارش به جایی رسیده است که سخنان درشت بار من می‌کند.»

مرد کوچک، مانند گنجشکی از جا جست و فریاد زد: «ای دولتیان! او راست می‌گوید. من با نان ریزه‌ی او بزرگ شده‌ام و این‌چنین کوچک و رسوایم. پس اگر با نان کس دیگری پرورش می‌یافتم، چه می‌شدم! البته شاید در آن صورت، قامت و قیمتم بهتر از این بود!»

خداوند، پیامبران و پیشوایان بسیاری برای ما فرستاد؛ همه دریا دریا آب زلال و پاکیزه. پس هر آب تیره و اندکی که با آن‌ها بیامیزد، از تیرگی‌ها رها خواهد شد. آنگاه خواهد فهمید که از نخست چنان پاک و زلال بوده است، نه این‌چنین تیره و لجن آلود.

پس هر رهروی باید از مرد خدا پرورش یابد تا مانند آن مرد، کوچک و خوار نباشد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *