قصه-های-شیرین-فیه-ما-فیه-مولوی-سخن-از-دل-شنیدن

قصه های شیرین فیه ما فیه: سخن از دل شنیدن

قصه های شیرین فیه ما فیه مولوی

 

سخن از دل شنیدن

 

نویسنده: مولانا جلال‌الدین بلخی

بازنویس: محمدکاظم مزینانی

جداکننده متن مذهبی

به نام خدا

این سخن‌ها برای کسی است که او به سخن نیازمند است تا آن را دریابد. کسی که بدون سخن درمی‌یابد، با او چه نیازی به سخن گفتن است؟ برای چنین کسی، از زمین و آسمان سخن می‌بارد.

شاعری عرب، نزد پادشاهی ترک آمد که پارسی نیز نمی‌دانست. شاعر، برای او شعری بلندبالا سروده بود؛ به زبان عربی. پادشاه بر تخت نشسته بود و گروهی از نزدیکانش نیز در دو سوی او ایستاده بودند. شاعر در آن میانه ایستاد و خواندن شعر خود را آغاز کرد.

پادشاه ترک، آن‌چنان به شعر گوش سپرده بود که گویی آن را درمی‌یافت. او در جای آفرین گفتن، سرش را می‌جنباند؛ هنگام شگفتی به شاعر خیره می‌ماند و در جای فروتنی، لبخند می‌زد؛ آن‌چنان‌که گویی آن شعر به زبان ترکی سروده شده بود، نه عربی.

نزدیکان پادشاه از رفتار او شگفت‌زده مانده بودند و با خود می‌گفتند: «پادشاه ما که عربی نمی‌دانست، پس این کارها چگونه از او سر زد؟ شاید عربی می‌داند و این‌همه سال از ما پنهان داشته است؟ وای بر ما اگر به زبان عربی، سخنان ناروا بر زبان رانده باشیم!»

پادشاه، غلامی داشت که او را دوست می‌داشت. نزدیکان پادشاه چیزی به او بخشیدند و از او خواستند که از آن راز پرده بردارد.

روزی غلام، پادشاه را در شکارگاه سرخوش یافت و راز آن کار را از او پرسید. پادشاه خندید و گفت: «از عربی چیزی نمی‌دانم، اما آن روز شعر آن مرد عرب را از ته دل می‌فهمیدم، چراکه سخنانش را نه از زبان که از دلش می‌شنیدم.»



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *