قصه کودکانه پیش از خواب
موشی و دندان شیری
گردآوری و بازنویسی: حسن ناصری
ملکهی پریان برای درست کردن یک پماد جادویی، یک دندان شیری لازم داشت. او چند تا از حیوانها را فرستاد تا برایش دندان شیری پیدا کنند.
موش کور، سنجاب، خرگوش و چند تا از حیوانهای دیگر رفتند و دستخالی برگشتند. همین ماجرا برای موش کوچولو پیش آمد و در راه برگشتن بود که صدای دختربچهای را از پنجرهی خانهای شنید. دختربچه از درد دندان آه و ناله میکرد.
موش کوچولو صبر کرد تا دخترک به خواب رفت. بعد از بالِش او بالا رفت و ضربهی آرامی به دندان شیری دخترک زد. دخترک از درد جیغ کشید و در همین وقت دندان شیریاش افتاد.
دخترک از موش کوچولو پرسید: «تو کی هستی؟»
موش کوچولو جواب داد: «من دوست تو هستم، کمکت کردم تا درد دندانت خوب شود. حالا اجازه میدهی دندانت را با خودم ببرم؟»
دخترک که از درد دندان راحت شده بود با خوشحالی قبول کرد. موش کوچولو هم یک سکهی طلا که از ملکهی پریان گرفته بود زیر بالش او گذاشت و خداحافظی کرد.