قصه-کودکانه-راسو-ها-و-خفاش-ایپابفا

قصه کودکانه: راسوها و خفاش | هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد

قصه کودکانه پیش از خواب

راسوها و خفاش

گردآوری و بازنویسی: حسن ناصری

جداکننده متن Q38

به نام خدا

یک راسو، خفاشی را شکار کرد. خفاش با ترس‌ولرز از راسو خواهش کرد که او را نخورد. راسو گفت: «حرفش را نزن. چون از پرنده‌ها نفرت دارم.»

خفاش گفت: «ولی من که پرنده نیستم، من موش هستم.»

راسو وقتی با دقت به خفاش نگاه کرد گفت: «راست می‌گویی. تو مثل موش هستی.» و او را آزاد کرد.

قصه کودکانه: راسوها و خفاش | هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد 1

خفاش هنوز وحشت‌زده بود که راسوی دیگری پیدا شد و او را شکار کرد. خفاش به راسو التماس کرد که او را نخورد. راسو گفت: «امکان ندارد. چون من از موش‌ها نفرت دارم.»

خفاش بال‌هایش را به راسو نشان داد و گفت: «من که موش نیستم. من یک پرنده‌ام.»

راسوی دوم هم خفاش را آزاد کرد.

این داستان به ما می‌آموزد که اگر هر حرفی را به‌موقع بزنیم موفق خواهیم شد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *