قصه کودکانه پیش از خواب
نصیحت خرس
گردآوری و بازنویسی: حسن ناصری
دو دوست برای گردش به جنگل رفته بودند که ناگهان خرس بزرگی به طرفشان حمله کرد. یکی از آنها که خیلی فرز و چابک بود بهسرعت از درختی بالا رفت. دومی که دستوپا چلفتی بود و نمیتوانست از درخت بالا برود با التماس از دوستش کمک خواست؛ اما دوست ترسو جرئت نکرد از درخت پایین بیاید و به او کمک کند.
مرد دستوپا چلفتی که شنیده بود خرسها به مردهها کاری ندارند خودش را به مردن زد تا جان خودش را نجات بدهد.
خرس پوزهاش را نزدیک صورت مرد آورد و چون دید که او نفس نمیکشد از آنجا رفت.
بعد از اینکه خطر برطرف شد مرد ترسو که همهچیز را از روی درخت دیده بود پایین آمد و به دوستش گفت: «خب دوست عزیز، بگو بینم خرس در گوش تو چه گفت؟»
دوستش جواب داد: «خرس گفت با کسانی که موقع خطر تو را تنها میگذارند دوست نشو.»