کتاب قصه کودکانه
خانه جدید خارپشت
مترجم: شهلا بارفروش
تصویرگر: لیانگ پی لونگ
وقتی خانهی جدید و زیبای خارپشت کوچولو ساخته شد، دوستانش آمدند و خانهی جدید را به او تبریک گفتند.
اما چندان نگذشت که باد و باران و آفتاب، شکاف بزرگی در سقف آن ایجاد کرد.
خارپشت کوچولو تسلیم نشست و دستبهکار تغییر سقف شد.
درست در همین موقع آقا کلاغه از راه رسید و گفت: «این کارها فایدهای ندارد. چون باد و باران و آفتاب خانههای چوبی را خیلی زود خراب میکند.»
خارپشت کوچولو خیلی ناراحت شد و زد زیر گریه. آقا کلاغه او را دلداری داد و گفت: «اما اگر شهامت یک سفر دورودراز را داشته باشی و از جنگلهای انبوه و کوههای بلند بگذری، میتوانی درخت کائوچو را پیدا کنی. از او خواهش کن که از شیرهاش مقداری به تو بدهد که آن را به سقف خانهات بمالی. آنوقت دیگر سقف خانهات چکه نمیکند.»
خارپشت کوچولو خیلی خوشحال شد. فوراً راه افتاد تا خودش را به درخت کائوچو برساند و از او مقداری شیره بگیرد.
همینطور که میرفت درخت بزرگی را دید. مؤدبانه گفت: «درخت کائوچو، خواهش میکنم کمی از شیرهات به من بده.»
درخت زد زیر خنده و گفت: «هنوز خیلی مانده که به درخت کائوچو برسی. من درخت شاهبلوط هستم. اگر بخواهی میتوانم از بلوطهایم به تو بدهم.»
خارپشت کوچولو از درخت شاهبلوط تشکر کرد و راه افتاد. رفت و رفت تا به درخت بلندی رسید. رو به او کرد و گفت: «شما حتماً درخت کائوچو هستید. ممکن است خواهش کنم کمی شیره به من بدهید؟»
درخت بلند سرش را تکان داد و لبخندی زد و گفت: «نه، خارپشت کوچولو. من درخت کائوچو نیستم؛ اما میوههایی دارم که به شیرینی عسل هستند. مقداری از آنها را به تو میدهم. تو هنوز باید راه درازی بروی تا به درخت کائوچو برسی.»
خارپشت کوچولو به راهش ادامه داد. هنوز راه زیادی نرفته بود که دید مار بزرگی راه را بسته است. مار فش فش کنان به او حمله کرد؛ اما خارپشت کوچولو هیچ نترسید و فوراً خودش را گلوله کرد و به شکل یک توپ خاردار درآمد. مار هم ترسید و فرار کرد.
سرانجام خارپشت کوچولو درخت کائوچو را پیدا کرد. درخت کائوچو وقتی شنید او از چه راه دوری آمده است با مهربانی گفت: «آفرین بر تو خارپشت شجاع. حالا من هم به تو کمک میکنم؛ اما اول باید بروی و یک برگ بزرگ نیلوفر آبی و یک سنگ نوکتیز پیدا کنی.»
خارپشت، هیجانزده رفت و یک سنگ نوکتیز پیدا کرد.
بعد هم به کنار دریاچه رفت و یک برگ بزرگ نیلوفر آبی چید.
خارپشت کوچولو، همانطور که درخت کائوچو گفته بود، با برگ نیلوفر آبی یک پاکت درست کرد و با سنگ هم تنهی درخت را خراشید. قطرههای شیرهی کائوچو آرامآرام توی پاکت چکیدند.
وقتی پاکت پر شد، خارپشت کوچولو از درخت کائوچو تشکر کرد و بهطرف خانهاش راه افتاد. درحالیکه بلوطها و میوههای شیرین به خارهای پشتش بود.
خارپشت کوچولو، همینکه به خانهاش رسید تمام شیرهها را به سقف خانهاش مالید. حالا خانهاش زیر نور خورشید میدرخشید و خیلی زیباتر از قبل شده بود. او دیگر از باران و آفتاب نمیترسید.
خارپشت کوچولو در خانهاش جشن گرفت و با بلوطها و میوههای شیرین از دوستانش پذیرایی کرد. همه شاد بودند و شجاعت خارپشت کوچولو را تحسین کردند و به او آفرین گفتند.