آموزش زبان انگلیسی با قصه های ازوپ: قصه گرگ و بره 1

آموزش زبان انگلیسی با قصه های ازوپ: قصه گرگ و بره

آموزش زبان انگلیسی با قصه های ازوپ

قصه گرگ و بره

ترجمه ساده: هادی قربانی

به همراه فایل صوتی تلفظ انگلیسی

آموزش-زبان-انگلیسی-با-افسانه-های-ازوپ-قصه-گرگ-و-بره

جداکننده متنz

آموزش:
1-ابتدا به فایل صوتی انگلیسی هر پاراگراف گوش کنید و متن انگلیسی را تا پایان بخوانید.
2- متن انگلیسی را یک بار دیگر بخوانید و سعی کنید مفهوم جملات را دریابید.
3- در صورتی که معنی یک واژه برایتان ناآشنا بود، از متن فارسی کمک بگیرید و معنی آن را پیدا کنید. کلمات جدید به صورت رنگی نمایش داده شده است.

THE WOLF​ AND THE KID

گرگ و بره

There was once a little Kid whose growing horns made him think he was a grown-up Billy Goat and able to take care of himself. So
one evening when the flock started home from the pasture and his
mother called, the Kid paid no heed and kept right on nibbling
the tender grass. A little later when he lifted his head, the
flock was gone.

روزی روزگاری بره کوچولویی بود که شاخ های درحال رشدش او را به این فکر انداخت که یک بز نر بالغ شده و می تواند از خودش مراقبت کند.بنابراین، یک روز دَم غروب که گله داشت از چراگاه به خانه برمی گشت، و مادرش (او را) صدا می زد، بره هیچ اعتنایی نکرد و همچنان به جویدن علف های نرم ادامه داد. کمی بعد، وقتی که سرش را بلند کرد، گله رفته بود.

He was all alone. The sun was sinking. Long shadows came creeping over the ground. A chilly little wind came creeping with them making scary noises in the grass. The Kid shivered as he thought of the terrible Wolf. Then he started wildly over the field,
bleating for his mother. But not half-way, near a clump of trees,
there was the Wolf!

او تنهای تنها شده بود. خورشید داشت پایین می رفت. سایه های بلند، (آرام آرام) روی زمین می خزید. کمی باد سرد هم با سایه ها می وزید و صداهای ترسناکی در میان علف ها ایجاد می‌کرد. همین که بره به یاد گرگ ترسناک افتاد، به خود لرزید. بعد، سراسیمه در دشت شروع به دویدن کرد و با صدای بع بع، مادرش را صدا زد. اما هنوز به وسط راه نرسیده بود که نزدیک دسته‌ی درختان: گرگه ایستاده بود.

The Kid knew there was little hope for him.

بره می دانست که امید کمی (برای نجات) دارد.

“Please, Mr. Wolf,” he said trembling, “I know you are going to
eat me. But first please pipe me a tune, for I want to dance and
be merry as long as I can.”

او با ترس و لرز گفت: «آقا گرگه، می دانم که می خواهی مرا بخوری. اما قبلش لطفاً برایم یک آهنگ بزن ، چون می خواهم تا جایی که می توانم، برقصم و شاد باشم.»

The Wolf liked the idea of a little music before eating, so he
struck up a merry tune and the Kid leaped and frisked gaily.

گرگ از فکر اینکه پیش از غذا کمی موسیقی بزند خوشش آمد. بنابراین یک آهنگ شاد زد و بره با شادی به جست و خیز و شادمانی پرداخت.

Meanwhile, the flock was moving slowly homeward. In the still
evening air the Wolf’s piping carried far. The Shepherd Dogs
pricked up their ears. They recognized the song the Wolf sings
before a feast, and in a moment they were racing back to the
pasture. The Wolf’s song ended suddenly, and as he ran, with the
Dogs at his heels, he called himself a fool for turning piper to
please a Kid, when he should have stuck to his butcher’s trade.

در این هنگام، گله آرام آرام داشت به سمت خانه می رفت. در هوای ساکت شبانگاهی، صدای ساز گرگ تا دوردست ها به گوش می رسید. سگ های چوپان گوش هایشان را تیز کردند. آنها صدای آوازی که گرگ پیش از سورچرانی (خوردن بره) می نوازد را شناختند و در یک آن، به سرعت به چراگاه برگشتند. صدای آواز گرگ ناگهان متوقف شد و همانطور که گرگ فرار می کرد و سگ ها هم به دنبالش بودند، به خودش می گفت چه احمقی بوده که وقتی باید به کار قصابی خود بچسبد، برای خوشایند بره، نوازنده شده ( و به جای قصابی، نی می‌زند.)

Do not let anything turn you from your purpose.

نتیجه اخلاقی: ( در هنگام انجام کار) اجازه نده هیچ کار دیگری، تو را از هدفت منحرف کند.

The End

پایان



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *