قصه کودکانه: کی آقا خلیل را خبر کرد؟ || همکاری و اتحاد بهتر از رقابت است 1

قصه کودکانه: کی آقا خلیل را خبر کرد؟ || همکاری و اتحاد بهتر از رقابت است

قصه کودکانه پیش از خواب

کی آقا خلیل را خبر کرد؟

نویسنده: مرجان کشاورزی آزاد

به نام خدای مهربان

یکی بود یکی نبود. در روستایی کوچک و باصفا پیرمرد خوب و مهربانی زندگی می‌کرد به نام «بابا رحیم».

بابا رحیم توی این دنیای بزرگِ بزرگ یک طویله‌ی کوچک داشت. در گوشه‌ای از این طویله جای گرم و راحتی برای مرغ و خروس‌هایش درست کرده بود. یک‌طرف، خانم گاوه می‌خوابید، یک‌طرف، آقا گاوه، یک‌طرف هم الاغ سفید و زبروزرنگش. جوجه‌ها هم تمام روز این‌طرف و آن‌طرف می‌رفتند و شب در کنار خانم مرغ و آقا خروس می‌خوابیدند. حیوانات بابا رحیم او را خیلی دوست داشتند.

یک روز صبح، حیوانات طویله هر چه منتظر شدند بابا رحیم به سراغشان نیامد. حسابی گرسنه بودند و درِ طویله هم بسته بود. آقا گاوه شروع کرد به سروصدا کردن. آقا خروس هم وقتی سروصدای آقا گاوه را شنید شروع کرد به قوقولی قوقول کردن و سروصدا راه انداختن. الاغ شیطان هم با تمام قدرت عرعر می‌کرد. جوجه کوچولوها هم که از این‌همه سروصدای بزرگ‌ترها بازی‌شان گرفته بود، شروع کردند به جیک‌جیک کردن و خندیدن. خانم مرغه هم که سعی می‌کرد همه را ساکت کند، هی قدقد می‌کرد و می‌گفت: «وای سردرد گرفتم.»

اما بی‌فایده بود؛ و سروصدا همین‌طور ادامه داشت تا اینکه همسایه‌ی بابا رحیم صدای حیوانات را شنید و باعجله به خانه‌ی بابا رحیم آمد تا ببیند که چی شده! بله، بابا رحیم آن روز سرماخورده بود و حالش خوب نبود و برای همین هم نمی‌توانست به کارهایش برسد.

آقا خلیل همسایه‌ی خیلی خوبی بود. وقتی دید بابا رحیم حالش خوب نیست، سطل را پر از آب کرد و کمی علف برداشت رفت به‌طرف طویله. وقتی آقا خلیل در را باز کرد خانم مرغ و آقا خروس و جوجه‌هایشان زودتر از بقیه دویدند بیرون و شروع کردند به دانه خوردن. آقا گاوه، خانم گاوه و الاغ سفید هم دست از سروصدا کردن برداشتند و حسابی علف خوردند.

وقتی خوب خوب سیر شدند، آقا خروس گردنش را بالا گرفت و گفت: «این صدای بلند و قشنگ من بود که آقا خلیل را خبر کرد!»

خانم مرغ گفت: «واه واه واه، مثل‌اینکه صدای بلند قدقد مرا نشنیدند! این صدای قدقد من بود که آقا خلیل را خبر کرد!»

آقا گاوه گفت: «ولی من اول‌ازهمه شروع کردم به سروصدا کردن. این صدای من بود که آقا خلیل را خبر کرد.»

خانم گاوه گفت: «نه این‌طور نیست، صدای قشنگ من بود.»

الاغ کوچولو خندید و گفت: «مگر شماها یادتان رفته که صدای عرعر من از همه بلندتر است، صدای من بود که آقا خلیل را خبر کرد.»

خانم مرغه گفت: «آقا خروسه بیا این تخم‌مرغ‌ها را برای بابا رحیم ببر تا بخورد و حالش زود خوب شود.»

خانم گاوه گفت: «ولی بابا رحیم شیر تازه‌ی مرا بیشتر دوست دارد و حالا که حالش خوب نیست باید شیر تازه بخورد. آخر بابا رحیم، من و آقا گاوه را خیلی دوست دارد.»

الاغ سفید گفت: «ولی این من هستم که کارهای بابا رحیم را می‌کنم. او را این‌طرف و آن‌طرف می‌برم تا میوه‌هایش را بفروشد. بابا رحیم مرا بیشتر از همه دوست دارد.»

آقا خروسه گفت: «این من هستم که صبح زود او را از خواب بیدار می‌کنم. او صدای مرا از همه بیشتر دوست دارد.» این را گفت و سبد تخم‌مرغ‌ها را گذاشت پشت در خانه‌ی بابا رحیم. خانم گاوه هم یک ظرف شیر تازه آماده کرد و گذاشت کنار تخم‌مرغ‌ها.

الاغ سفید گفت: «حالا که بابا رحیم حالش خوب نیست من باید بروم و میوه‌هایی را که باقی مانده بفروشم.»

آقا گاوه هم گفت: «من باید بروم و زمین را شخم بزنم.»

آقا خروس هم همراه خانم مرغه شروع کرد به جارو کردن و تمیز کردن حیاط. خانم گاوه هم به باغچه‌ها آب داد و طویله را تمیز و مرتب کرد.

غروب که شد، آقا گاوه و الاغ سفید از کار برگشتند. خسته‌ی خسته بودند. چون تمام روز را بدون بابا رحیم کار کرده بودند. وقتی به طویله برگشتند همه دورهم جمع شدند.

بابا رحیم وقتی شیر و تخم‌مرغ را خورد حالش کمی بهتر شد و به طویله آمد و گفت: «آفرین به شما، آفرین به شما که خوب و مهربان هستید. شما با صدای گرمتان آقا خلیل را خبر کردید. همه با کمک هم کارها را تمام کردید. نه، من بدون شما می‌توانم کار کنم و نه شما بدون همدیگر.»

آقا گاوه و خانم گاوه و خانم مرغ و آقا خروس و الاغ سفید به اشتباهی که می‌کردند کلی خندیدند. آن‌ها فهمیدند که هر کاری را با کمک هم انجام دادن، خیلی بهتر از تنها بودن است. چون همه باهم آقا خلیل را خبر کردند و همه باهم کارهای بابا رحیم را تمام کردند.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *