کتاب شعر کودکانه
پری دریایی و اژدهای هفتسر
به نام خدای مهربان
یک پریِ دریایی
با موهای حنایی
با دو تا چشم آبی
گونههای سرخابی
تو شیشهای از بلور
توی یک دنیای دور
اسیر و افسرده بود
تنها و پژمرده بود
نه ماهی بود دوستدار او
نه دلفینی شد یار او
تکوتنها همیشه
چون بود اسیر شیشه
یک روزِ بارانیِ سرد
که دریا غوغایی میکرد
شیشه به ساحلی رسید
کوچولوی قصه او را دید
کمی شیشه را ناز کرد
درِ شیشه را باز کرد
اول دودی به پا شد
بعدش پری پیدا شد
پری گفت: پسر جان
چقدر هستی مهربان
کردی رهایم از بند
کنم تو را نیرومند
شوی قوی و پرزور
روی به جنگلی دور
یا که شوی تو ماهی
رَوی عمق سیاهی
یا که پرنده باشی
گرگ درنده باشی
حالا تو آرزو کن
دنیا را زیرورو کن
گفت به پری آن پسر
یک اژدهای هفتسر
فوری بکن آماده
آرزوهام زیاده
پری دستی تکان داد
یک اژدها نشان داد
اژدهای نامهربان
گفت به پسرک، قربان
نمیروم ازاینجا
گوش میکنم به حرفها
پسر گفتا ای اژدها
بلند شو تو فوری بیا
پری را کن تو شیشه
که میخواهم همیشه
کنار من بماند
آرزویم بداند
هر چه کنم آرزو
برایم آورد او
پریِ ناز و زیبا
بازهم بهجای دریا
رفت تو شیشه، بچهها
بازهم دارد غصهها
یک شب پسر توی خواب
دید که رفته زیر آب
اسیر است و گرفتار
ندارد راه فرار
هر چی که زد دستوپا
نرفت شیشه به هیچ
شیشه بین دو تا سنگ
پسر شده چه دلتنگ
وقتیکه از خواب پرید
یکدفعه آهی کشید
گفت وای چه اشتباهی
چه جرم و چه خطایی
پریِ ناز و زیبا
باید رَوَد به دریا
شیشه را زد به سنگها
آن پری را کرد رها
گفت به پسر آن پری
آرزویی نداری؟
گفت چون هستم مهربان
هم در زمین، هم آسمان
هر چه بخواهی دارم
– آرزویی ندارم
بود غروبِ آسمان
آن پسر مهربان
برگشت و رفت به خانه
تمام شد این افسانه.