کتاب شعر کودکانه آموزنده
حسنی و نقشه
تصویرگر و صفحهپرداز: مرضیه محمودی
شعر: علیرضا طیار
به نام خدای مهربان
یه روز و روزگاری
تو گرمای تابستون
حسنی، خوشحال و خندون
دوید از خونه بیرون
حسنی دوید به اینطرف
حسنی دوید به اون طرف
همبازی شد با سبزهها
با غنچه و گل و علف
بازی میکرد یواشیواش
تمام صحرا زیر پاش
حسنی گذشت
از کوه و دشت
از رودخونه
همون که شُر شُر میکنه
همیشه آواز میخونه
حسنی دوید و هی دوید
تا که به جایی دور رسید
ایستاد و گفت: اینجا کجاست؟
کدوم ورش خونه ی ماست؟
اینجا چقدر غریبه!
چی شد، چی شد؟ چیکار کنم خدایا؟
کو راه خونه ی ما
الآن، ایدادبیداد
روز میره و شب میآد
انارِ دونه دونه، چه جوری برم به خونه؟
سنجاب پیر و دانا
داشت میگذشت از اون جا
حسنی رو دید که خسته است
غمگین و دلشکسته است
کاغذی داد به دست او
حسنی گفت:
این چی چیه؟ به من بگو!
سنجابه گفت:
مال منه، چارهی کارت اینه
کمی به اون نگاه کن
دلت رو خالی از غم
خالی از اشک و آہ کن
حسنی به اون نگاه کرد
دلش رو خالی از غم
خالی از اشک و آه کرد
پایین دوغ، بالا ماست بود
حرف سنجابه راست بود
حسنی دید تو کاغذ سنجابه
یه بیشهزار، یه تکدرخت
یه رودِ غرق آبه
یه جادهی طول و دراز
با خونه های جورواجور
حسنی پایین، بالا پرید
اینجا پرید، اون جا پرید
از خوشحالی لبش وا شد
حسنی، خونه اش پیدا شد
حالا شما فکر میکنید
کاغذ سنجابه چی بود؟
چی بود که خوب نشون میداد
که اینجا کوه و جنگله
یا اینجا بیشه است و رود
بله آفرین!
اتلمتل چشمه و رود
کاغذ اون یه نقشه بود
یه نقشه از همون محل
نقشه چیه؟
چه جوریه؟ کار کیه؟
داستان اون طولانیه
پرندگان زیبا
از اون بالا بالاها
به هرکجا پریدن
از آسمون آبی
روی زمین رو دیدن
مزارع و جادهها
کوچهها با خونه ها
دریاها، دریاچهها
درهها، رودخونه ها
جنگل سبز و زیبا
خونهی حسنی را
زمین چه رنگارنگ بود
شکل زمین از اون بالا قشنگ بود.
پرندهها وقتی پایین رسیدند
از آسمون روی زمین رسیدند
از هر چه دیده بودند
گفتن به این، گفتن به اون گفتن
گفتن برای سنجاب
از جنگلِ پردرخت
از کوه و رود پر آب
سنجاب پیر هر چه شنید
باحوصله نشست و رو کاغذ کشید
اینجوری که
اون جا محلِ رودخونه است
اینجا چیه؟ کوه بلند
اون جا یه جنگل بزرگ
اینجا یه بیشهزار سبز
اون جا یه جادۀ دراز
اینجا چی بود؟
مَسیل بود
مَسیل چیه؟
جایی که سیل یه روزی
از خودش جا گذاشته
رفته ولی از خودش
یه رد پا گذاشته
جایی که خونه ساختن
در اون جا اشتباهه
برای سیل همیشه.
مسیل چیه؟ یه راهه
هنگام رسم مسیل
همش میگفت به خرگوش
این را باید بدانی
که در مسیل نباید
برای خواب بمانی.
خلاصه …
سنجاب پیر جنگل
به کاغذش یه نام داد
آدرس داد و نشان داد
شماره زد کنارش
حوصله داشت تو کارش
عدد کنارش آورد
برای کارش آورد
به هر چه توی آن بود
سنجابه زود یه رنگ داد
به هر کدوم یه رنگِ
مناسب و قشنگ داد:
آبی به رودخونه ها
سبز به کجا؟ به جنگل
زرد برای یک دشت
کوه کمی پررنگتر
مزرعه سبز روشن
جادهها قرمز شدن
خونه ها خاکستری
نقشۀ سنجابها
وای که چقدر قشنگ شد
حسابی رنگارنگ شد
همه باید بدونید
وقتیکه نقشه باشه
مشکلات آسون میشه
هر چیزی که ندونیم
برامون ساده میشه
کشیده میشه جاده
تا بگذرند از اون جا
سواره و پیاده
سدها ساخته میشن
جلوی رود پر آب
برق میآد و گاز و آب
برای شهرها با شتاب
نقشه به ما یاد میده
شکل زمین چه جوره
ما میبینیم تو نقشه
هر چی نزدیک و دوره
نقشه میگه
دریا کجاست، کوه کجاست
جنگل انبوه کجاست
یاد میگیریم
اینجا چیه؟ یه شهره
اون جا چیه؟ یه کشور
با جادهها و راهها
با رودهای دوروبر
ما میبینیم تو نقشه
که کشورا چه جورند
تو پَستی یا بلندی
نزدیک ما یا دورند
چه شکلی داره اون جا
یه گربه نشسته
مانند کشور ما
پرچمشون چه رنگه
سبز و سفید و قرمز
یا اینکه رنگارنگه
مردم شون چه جورند
زرد و سفید و سرخاند
یا مثل شب سیاهاند
کجای این زمیناند
وسط یا اینکه بالا
یا اینکه این پاییناند
نقشهها گاهی میگن
شاید یه روز در اینجا
زلزله و سیل بیاد
باید آماده باشید
اگر اتفاق افتاد
باحوصله و باهم
با خونه های محکم
بِرید به جنگ اون ها
ای بچههای زیبا
نقشهها را ببینید
نقشهها را بخونید
دربارۀ این زمین
هر چی میخواین بدونید
وقتیکه ما بشناسیم
زمین و آسمون را
اون وقت، بهتر میشناسیم
خدای مهربون را.