کتاب قصه کودکانه خانه‌ای برای پالی خرگوشه (13)

قصه کودکانه خانه‌ای برای پالی خرگوشه

کتاب قصه کودکانه

خانه‌ای برای پالی خرگوشه

نویسنده: منیره رضازاده مقدم
رنگ‌آمیزی: مهدی صیاد رشوانلو – علی درخشان

به نام خدای مهربان

در یک جنگل سرسبز و بزرگ که حیوانات زیادی داشت همه با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی می‌گردند. هرکسی برای خودش خانه‌ای داشت و با بچه‌هایش در آن زندگی می‌کرد.

قصه کودکانه خانه‌ای برای پالی خرگوشه 1

بله بچه‌ها! خانه برای حیوانات هم جای خوبی است. چون‌که می‌توانند در آن راحت راحت زندگی کنند و در فصل بهار و تابستان که هوا خوب و گرم است می‌توانند غذا و آذوقه‌هایشان را انبار کنند که بعداً بتوانند استفاده کنند. در فصل زمستان هم که آن‌ها را از سرما و برف و باران نجات می‌دهد.

به خاطر همین، همۀ حیوانات جنگل برای خودشان خانه‌هایی درست کرده بودند که بعداً به دردشان بخورد. مثلاً سنجاب‌ها روی درخت، خرگوش‌ها توی زمین، زنبورها توی کندو، آقا شیره و روباه و آقا خرسه هم هرکدام خانه‌هایی جدا داشتند.

قصه کودکانه خانه‌ای برای پالی خرگوشه 2

اما از بین همه حیوانات یکی بود که اصلاً به فکر درست کردن خانه نبود. آن‌هم کسی نبود به‌جز پالی خرگوشه که از بس تنبل بود خیلی چاق و تپل شده بود و همه‌اش به فکر خوردن و خوابیدن بود. مثلاً وقتی‌که حیوانات مشغول تعمیر خانه‌هایشان بودند و برای فصل زمستان آماده می‌کردند پالی خرگوشه مدام دنبال بازی و تفریح خودش بود.

تا اینکه یک روز حیوانات جنگل تصمیم می‌گیرند که با پالی خرگوشه صحبت کنند تا هنوز خیلی دیر نشده است دست از بازیگوشی بردارد. آن‌ها رفتند و رفتند تا اینکه به پالی رسیدند که زیر درختی دراز کشیده بود و داشت چرت می‌زد. حیوانات جنگل همگی شروع به دادوفریاد کردند تا او را از خواب بیدار کنند. بعد از مدتی که حیوانات جنگل با پالی صحبت کردند او هم تصمیم گرفت که برود و برای خودش خانه‌ای بسازد.

قصه کودکانه خانه‌ای برای پالی خرگوشه 3

اما ازبس‌که پالی خرگوشه تنبل و بازیگوش بود اصلاً به خودش زحمت درست کردن خانه را نمی‌داد. به خاطر همین رفت و رفت تا اینکه به خانم سنجاب رسید و گفت:

– سلام سنجاب خانم، خسته نباشین! من هم می‌توانم بیایم و در خانۀ تو زندگی کنم؟

سنجاب خانم خندید و گفت:

– نه این‌طوری که نمی‌شود! چون خانه من بالای درخت است و تو نمی‌توانی هرروز بالا و پایین بروی. بعدش هم، غذای من گردو و فندق است درحالی‌که تو هویج می‌خوری.

قصه کودکانه خانه‌ای برای پالی خرگوشه 4

پالی خرگوشه دید که سنجاب خانم درست می‌گوید خداحافظی کرد و به راه افتاد رفت و رفت تا اینکه به خانه خرس مهربون رسید و به او سلام کرد و گفت:

– خرس مهربون! به من اجازه می‌دهی زمستان را در خانۀ تو زندگی کنم؟

خرس مهربون هم گفت:

– این‌جوری که نمی‌شه! ببین پالی خرگوشه، خانۀ من خیلی کوچیک است و من نمی‌توانم تو را پیش خودم بیاورم. تازه، غذای من عسل است و تو هویج می‌خوری و من هم از رنگ و بوی هویج اصلاً خوشم نمی‌آید.

قصه کودکانه خانه‌ای برای پالی خرگوشه 5

پالی ناراحت شد و رفت تا اینکه به کنار برکه‌ی کوچک جنگل رسید. همین‌طور غمگین و خسته نشسته بود که یه دفعه‌ای آقا قورباغه از تو آب بیرون پرید و وقتی دید پالی خرگوشه غمگین و ناراحت نشسته از او پرسید که چی شده. پالی هم تمام ماجرا را برایش تعریف کرد.

قصه کودکانه خانه‌ای برای پالی خرگوشه 6

آقا قورباغه گفت:

– اینکه ناراحتی ندارد! تو می‌توانی بیایی و پیش من زندگی کنی.

پالی خرگوشه هم خوشحال شد و از جا پرید. تا اینکه آقا قورباغه گفت:

– اما اما یک مشکلی هست و آن‌هم اینکه من توی آب زندگی می‌کنم و برکه خانۀ من است و تو نمی‌توانی در آب برکه زندگی کنی.

قصه کودکانه خانه‌ای برای پالی خرگوشه 7

پالی ناراحت شد و تصمیم گرفت ازآنجا برود؛ اما وقتی‌که داشت می‌رفت یک اتفاق عجیبی افتاد. پالی خرگوشه عمو لاک‌پشت را دید و با خودش گفت: «خودش است! من دیگر موفق شدم. آخ جون، چه چیزی پیدا کردم، خودش است!»

قصه کودکانه خانه‌ای برای پالی خرگوشه 8

خوب بچه‌ها به نظر شما چه اتفاقی افتاد که پالی خرگوشه را این‌قدر خوشحال کرد؟

پالی خرگوشه جلو رفت و از عمو لاک‌پشت خواهش کرد اگر می‌شود خانه‌ای مثل خانۀ خودش به او بدهد تا او هم دیگر مجبور نباشد دنبال خانه بگردد.

قصه کودکانه خانه‌ای برای پالی خرگوشه 9

هنوز حرف‌های پالی تمام نشده بود که عمو لاک‌پشت پیر و مهربون زد زیر خنده و گفت:

– این کار که شدنی نیست. اول اینکه این لاک من خیلی برای تو کوچیک است و تو نمی‌توانی با این هیکل و گوش‌های درازت هر جا که می‌روی این لاک سنگین را همراه خودت ببری. به خاطر همین هم خدای خوب و مهربون هر حیوانی رو جوری آفریده که فقط مثل خودش زندگی کند.

قصه کودکانه خانه‌ای برای پالی خرگوشه 10

پالی خرگوشه وقتی‌که دید عمو لاک‌پشت درست می‌گوید از جایش بلند شد و به راه افتاد؛ اما این دفعه ناراحت نبود. برعکس، خیلی هم خوشحال شده بود و فهمید که اشتباه می‌کرده و برای همین هم از عمو لاک‌پشت پیر و مهربون خداحافظی کرد و تصمیم گرفت که این بار برود و برای خودش لانه‌ای مثل بقیۀ خرگوش‌ها بسازد.

قصه کودکانه خانه‌ای برای پالی خرگوشه 11

the-end-98-epubfa.ir



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *