کتاب قصه کودکانه
تُپلی و کُپلی در مزرعه
بیا بریم شیر بدوشیم
تصاویر: کارلوس بوسکت
به نام خدای مهربان
تُپلی و کُپلی، به همراه دوستشان «روبی»، در میان گلها و سبزهها، به بازی و شیطنت مشغول بودند که سروکله پدربزرگ پیدا شد. پدربزرگ سه ظرف بزرگ در دست داشت.
پدربزرگ گفت: «بچههای قشنگ من، نگاه کنید چی برایتان آوردهام.»
تپلی و کپلی و روبی که خیلی کنجکاو شده بودند، دور پدربزرگ حلقه زدند تا ببینند داخل این ظرفها چه چیزی وجود دارد. پدربزرگ و در یکی از ظرفها را باز کرد و گفت: «امروز برایتان شیر تازه آوردهام، لیوانهایتان را بیاورید تا شیر بخورید.»
تپلی تا این حرف را شنید، فریاد کشید: «پدربزرگ من شیر دوست ندارم» و بعد پا به فرار گذاشت.
پدربزرگ گفت: «کجا فرار میکنی؟ شیر بهترین غذا برای بچهها و بزرگترهاست برای اینکه بدانید شیر برای ما چقدر مفید است باید شما را به چراگاه ببرم تا به چشم خود همهچیز را از نزدیک تماشا کنید.»
پدربزرگ، به همراه بچهها به چراگاه رفت. آنجا خیلی دیدنی بود. گلههای گاو و گوسفند و بز، در چراگاه بودند و سروصدای آنها در فضای چراگاه پیچیده بود.
پدربزرگ گفت: «این حیوانات، اهلی هستند و هیچ آزار و اذیتی ندارند. ما از پوست آنها کیف و کفش درست میکنیم و از پشم آنها در بافندگی استفاده میکنیم و گوشت و شیر آنها را میخوریم تا زنده و سالم بمانیم. خلاصه اینکه، هیچ حیوانی بهاندازۀ گاو و گوسفند و بز برای ما مفید نیست.»
تپلی پرسید: «پدربزرگ، این حیوانات را کجا نگه میدارند؟»
پدربزرگ گفت: «هر گله یک چوپان دارد که همۀ آنها را به صحرا میآورد و غروب، آنها را به طویله میبرد. غذای این حیوانات علف است که در طبیعت زیاد پیدا میشود. حالا بیایید تا شما را به نزد چوپان این گلهها ببرم.»
چوپان گله که از دیدن روبی و تپلی و کپلی خوشحال شده بود، گفت: «ای بچهها، اگر میخواهید خوب رشد کنید و قوی بشوید باید هرروز صبح یک لیوان شیر بنوشید.»
آنگاه چوپان مهربان، از آنها خواست تا همراهش برای دوشیدن شیر گاوها و گوسفندها به گاوداری بروند.
پدربزرگ و بچهها با خوشحالی به گاوداری رفتند. در آنجا تعداد زیادی گاو و گوسفند به چشم میخورد که وقتِ دوشیدنِ شیرشان بود. تپلی و کپلی و روبی، با راهنمایی مرد چوپان، مشغول دوشیدن شیر گاو و گوسفندان شدند.
پسازاینکه مقدار زیادی شیر دوشیدند، چوپان مهربان با کمک بچهها، شیر را به داخل دستگاه ریخت تا از آن خامه و کره و پنیر و ماست درست کند.
چوپان به بچهها گفت: «بهغیراز لبنیات، از شیر برای پختن غذاهای مختلف و شیرینی و بستنی هم استفاده میکنند.»
آن روز تا غروب، پدربزرگ به همراه این سه تا بچۀ بازیگوش سرگرم تماشای گاو و گوسفندها بودند و پسازاینکه از گاوداری بیرون آمدند، هرکدام یک سطل شیر از آقای چوپان هدیه گرفتند.
روز بعد تپلی و کپلی و روبی، با کمک پدربزرگ از شیر، خامه و کره درست کردند و کیک بزرگ و خوشمزهای پختند و روی آن را پر از خامه و شکلات کردند. آنوقت از چوپان مهربان دعوت کردند تا در مهمانی آنها شرکت کند.
تپلی که تابهحال فکر میکرد شیر دوست ندارد، به پدربزرگ گفت: «من از حالا به بعد خیلی شیر دوست دارم، چون میدانم که از آن خیلی چیزهای خوشمزه و دوستداشتنی درست میشود.»
از شنیدن این حرف، همه خندیدند. چون میدانستند تپلی خیلی شکمو است.