کتاب داستان کودکانه
عاقبت شیطنت حسنی
نقاشی: بهمن عبدی
به نام خدا
حسنی بچه شیطانی بود که همیشه به مردم آزاری مشغول بود و حرف هیچکس را گوش نمی کرد.
پدر و مادرش هر چه به او نصيحت می کردند که بچه جان! دست از این بازی ها بردار و پسر خوبی باش، به خرج او نمی رفت و او به بازیگوشی همچنان ادامه می داد .
یک روز در راه مدرسه، حسنی چشمش به سگی افتاد که پای دیوار خوابیده بود.با تیر و کمان خود سنگی بسوی او پرتاب کرد.
سگ ناگهان از جا جست و با سر به دیوار خورد و به زمین افتاد .
حسنی از کار بد خود به خنده افتاد.
حسنی دست بردار نبود. در راه چشمش به يك گنجشك افتاد وبه سوی او هم سنگ پرتاب کرد.
سنگ پس از اینکه به گنجشك خورد، شیشه همسایه را هم شکست.
حسنی که بچه شیطان و بدی بود در مدرسه هم دست بردار نبود و با تیر و کمان خود باعث اذیت و آزار می شد.
در سر کلاس هنگامی که معلم درس می داد، حسنی به همشاگردی خود سنگ پرتاب کرد و کلاس شلوغ شد .
معلم تیر و کمان حسنی را گرفت و او را از کلاس بیرون کرد.
مدیر مدرسه پرونده حسنی را به پدرش داد و او را یکسال از درس محروم کرد.
حسنی از غصه روزها می آمد و پشت پنجره کلاس می ایستاد ودرس را گوش می داد.
حسنی سال بعد به مدرسه آمد و قول داد پسر خوبی باشد.
حالا دیگر همه حسن را دوست داشتند و او هم خیلی خوشحال بود .
(این نوشته در تاریخ 22 فوریه 2024 بروزرسانی شد.)