قصه عامیانه ارمنی
روباه بی دم
گردآوری و ترجمه: گیورگیس آقاسی
به نام خدا
در قصبهای و در سرزمینی -که خود هر نامی مایل هستید بر آن بگذارید- پیرزنی به سر میبرد که از مال دنیا تنها بزغالهای داشت. روزی بز خود را دوشید و ظرف شیر را روی زمین گذاشت و خود به جنگل مجاور رفت تا مقداری سوخت جمع کند تا بهوسیله آن آتش روشن کرده و شیر را بجوشاند.
در حینی که زن دور شده بود، روباهی سر رسید و شروع به خوردن شیر کرد.
پیرزن برگشته و روباه را در حال خوردن شیر دید و دمش را با داس خود قطع کرد.
روباه با سرعت دور شد و روی تختهسنگی رفت و ملتمسانه گفت: پیرزن، ترا به خدا دم مرا پس بده تا دوباره آن را سر جای خود بچسبانم که دوستانم مرا مسخره نکنند.
پیرزن جواب داد: اگر شیر مرا پس بدهی، آنگاه دم ترا پس خواهم داد.
روباه نزد گاوی که با او رفاقت داشت رفت و گفت: گاو عزیز، اندکی شیر به من بده تا به پیرزن بدهم که او هم دم مرا به من برگرداند تا بتوانم آن را بچسبانم و از طعنه شنیدن راحت شوم.
گاو جواب داد: من حاضرم به تو شیر بدهم؛ اما مشروط بر اینکه برایم قدری علف بیاوری.
روباه بهسوی چمنزار رفت و گفت: ای چمن وسیع، قدری علف به من بده تا نزد گاو ببرم و قدری شیر بگیرم و شیر را به پیرزن بدهم و دم خود را پس بگیرم.
چمن جواب داد: قدری آب بیاور تا من هم به تو علف بدهم.
روباه بهسوی چشمه رفت و گفت: ای چشمه خروشان، قدری آب به من بده تا به چمن بدهم و علف بگیرم و علف را به گاو بدهم و از گاو شیر بگیرم و شیر را به پیرزن بدهم و در عوض دم خود را پس بگیرم و برجای خود بچسبانم تا دوستانم مرا مسخره نکنند.
چشمه گفت: برو اول کوزهای بیاور.
روباه نزد دخترکی رفت و گفت: ای دختر زیبا کوزهای به من بده تا به چشمه بروم و قدری آب به چمن بدهم و علف بگیرم و علف را به گاو بسپارم و شیر بگیرم و شیر را نیز به پیرزن بدهم و دم خود را بردارم و مورد مسخره دوستان قرار نگیرم.
دختر گفت: یک گردنبند برایم بیاور تا کوزه را به تو بدهم.
روباه نزد دورهگرد رفت و گفت: ای دورهگرد، یک گردنبند به من بده تا به دختر بدهم و کوزهای از او بگیرم و به چشمه بسپارم و آب بگیرم و آب را به چمن بدهم و علف بگیرم و علف را به گاو بدهم تا گاو به من شیر بدهد، سپس شیر را به پیرزن بدهم تا دم مرا به من بسپارد و آن را بچسبانم و مورد تمسخر دوستانم قرار نگیرم.
دورهگرد گفت: چند عدد تخممرغ برایم بیاور تا گردنبند را به تو بدهم.
روباه نزد مرغ رفت و گفت: مرغ مهربان، چند عدد تخممرغ به من بده تا آنها را به دورهگرد بسپارم و گردنبندی بگیرم و گردنبند را به دختر بدهم تا کوزه بگیرم و کوزه به چشمه بدهم تا چشمه به من آب بدهد و من آب را چمن بدهم تا چمن به من علف بدهد و علف را به گاو بدهم که گاو به من شیر بدهد و شیر را به پیرزن بدهم و در عوض دم خود را بگیرم و بچسبانم که دوستانم به من نخندند.
مرغ گفت: مقداری ارزن برایم بیاور تا به تو تخم بدهم.
روباه نزد زارع رفت و گفت: ای زارع، قدری ارزن به من بده تا به مرغ بدهم و تخم بگیرم و تخم را به دورهگرد بدهم که به من گردنبند بدهد و گردنبند را به دختر بدهم و کوزه بگیرم و کوزه را به چشمه بسپُرم تا چشمه به من آب دهد و آب را به چمن بدهم که چمن به من علف دهد و علف را به گاو بدهم که گاو به من شیر بدهد و بعد شیر را به پیرزن بدهم و دم خودم را بگیرم.
زارع مهربان دلش به حال روباه سوخت و مشتی ارزن به او داد. روباه ارزن را به مرغ داد و مرغ به او تخم داد. تخمها را به دورهگرد داد و دورهگرد به او گردنبند داد. گردنبند را به دختر داد و دختر به او کوزه داد. کوزه را به چشمه داد و چشمه به او آب داد. آب را به چمن داد و چمن به او علف داد. علف را به گاو داد و گاو به او شیر داد. شیر را به پیرزن داد و پیرزن دم او را پس داد.
روباه با خوشحالی دم خود را چسبانید و شادی کنان نزد دوستانش رفت و در حینی که از روی پل عبور میکرد، ناگهان باد سختی وزید و دم او را کند و به آب رودخانه انداخت!
پایان
(این نوشته در تاریخ 11 اکتبر 2021 بروزرسانی شد.)