داستان پیامبران
قصه های قرآن برای کودکان و نوجوانان
داستان حضرت داود
تصویرگر: صادق صندوقی
به نام خدای مهربان
لطف حق
پسازآنکه حضرت موسی وفات یافت، یوشعِ پیامبر، جانشین حضرت موسی، قوم خود را در سرزمین پربرکت و خرم ساکن ساخت. مردم، در روزگار یوشع پیامبر آموخته بودند که چگونه با دشمنان نبرد کنند و آموخته بودند که چگونه از رهبر و پیشوای خود اطاعت کنند، آنان سالیان سال، تلخیهای تنبلی و تنآسایی را چشیده بودند و این بود که مردانی جنگاور و رزمنده شده بودند.
مردم و رهبران
قوم یوشع، در سایۀ ایمان و کوشش، سرزمینهای وسیعی را گرفتند و در آن ساکن شدند و شهرها و خانهها ساختند و به پرورش گوسفندان و کار زمین پرداختند. آنان با دقت تمام، به دستورهای تورات عمل میکردند، نماز را در وقتش میخواندند، از اموال خویش به تهیدستان میدادند، با یکدیگر دوست و مهربان بودند و از پیشوایان خویش اطاعت میکردند.
قدرت و رفاه
روزگار آنان سراسر به پیکار میگذشت، به هنگام جنگ، تابوت عهده پیشاپیش لشکر و مردم از دنبال آن، حرکت میکردند؛ و چنان سخت و باایمان میجنگیدند که پیروز میشدند، آنان برای «تابوت عهد» احترام زیادی قائل بودند. تابوت عهد صندوقی بود که عصای حضرت موسی و الواح تورات و زره و سلاح جنگی حضرت موسی و حضرت هارون در آن بود.
هنگامیکه مردم از دنبال آن میرفتند آرامشی در دل و نیرویی در خویش احساس میکردند.
سستی و ناسپاسی
لیکن در سالهای بعد، مردم راهی دیگر پیش گرفتند؛ به شهوات دل خود عمل کردند و نماز را سبک شمردند،
تهیدستان و بیچارگان را فراموش کردند؛ بنابراین ثروتمندان به تبهکاری افتادند و مستمندان به دشمنی با ثروتمندان پرداختند و تلخیهای فراوان پدید آمد.
غفلت و غرور
ثروتمندان گمان میکردند، اموال فراوانی که اندوختهاند برایشان سودمند خواهد بود، آنان نمیدانستند که چگونه این اموال بیحساب باعث گرفتاری و نابودی آنان خواهد شد. درحالیکه هر ملتی به آثار پدران و نیاکان بتپرست خویش احترام میگذاردند، اینان به آثار پیامبران خویش احترامی نمیگذاردند و این بود که «تابوت عهد» در نزد آنان کاملاً بیارزش شده بود.
انحطاط و سقوط
اینان بهزودی تلخی ثروتاندوزیها و ستمگریهای خود را چشیدند؛ زیرا اقوام بیگانهای که در اطراف آنان زندگی میکردند، به آنان حمله کردند و گاو و گوسفند و زر و سیمشان را بردند و زن و فرزندشان را اسیر کردند؛ حتی تابوت عهد را از آنان گرفتند.
و مردمی که خودشان با خودشان دشمن بودند و به آثار خودشان علاقه نداشتند و از پیشوایان خودشان اطاعت نمیکردند چگونه میتوانستند با دشمنان پیکار کنند؟
گرفتاری و پراکندگی
روزگار درازی گذشت و مردم تلخیهای فراوان چشیدند و سالیان دراز از زن و فرزند خود دور ماندند و آوارۀ بیابانها شدند.
آغاز بیداری
اینجا بود که مردم از نو، نصایح پیامبران را به یاد آوردند و دریافتند که چرا باید تنبلی و تنآسایی را رها کنند و دریافتند که چرا راه شهوتها، راهی نادرست است و این بود که از نو، اندیشیدند تا با دشمنان خود پیکار کنند تا از نو برای خود زندگی خوبی فراهم آورند.
چارهاندیشی
در زمانهای قدیم هرگاه جنگی و یا کار دشواری پیش میآمد، مردم درجایی که تابوت عهد قرار داشت، جمع میشدند؛
«تابوت عهد» رمز پیروزی آنان بود و برای مردم «مرجعی بزرگ» شمرده میشد.
و مردم به یاد روزگار موسی و یوشع، به جنگ میرفتند و میکوشیدند تا به یاری خداوند پیروز میشدند. لیکن اکنون، این «مرجع بزرگ» را از دست داده بودند و راه به جایی نمیبردند و جایگاهی برای اجتماع خود نداشتند.
در جستجوی راه
این بود که سرانجام، بزرگان و اندیشمندان قوم، به نزد پیامبرشان که مردی سالخورده بود، به نام «سَموئیل»، رفتند و گفتند: «ای پیامبر خدا، امروز مشکل ما به دست تو حل میشود؛ همۀ ملتها برای خودشان پادشاهانی دارند که کارهایشان را سامان میدهد. تو هم برای ما، پادشاهی معین کن تا ما در رکاب او، در راه خدا، کارزار کنیم و دشمنان خود را برانیم.»
سنجش و بررسی
سموئیلِ پیامبر که قوم خودش را بهتر میشناخت، گفت: «این پیشنهاد خوبی است، ولی چه میگویید اگر حکم جنگ صادر شود و شما روی از جنگ برتابید و بدتر از بدتر شود و دشمن، گستاختر و مردم گرفتارتر شوند؟»
امیدواری
آنان گفتند: «این نشدنی است و مگر میشود ما، روی از کارزار برتابیم و حالآنکه سالهاست از خانه و زندگی خود دورماندهایم و آوارۀ بیابانها شدهایم.»
انتخاب رهبر
مدتها گذشت تا اینکه یک روز سموئیل قوم خود را جمع کرد و گفت اکنون خداوند، همین طالوت را به پادشاهی شما انتخاب کرده است، در کارهاتان به او مراجعه کنید و فرمانش بشنوید.
اعتراض
بزرگان قوم که فکر میکردند، سموئیل یکی از ثروتمندان را برای پادشاهی انتخاب خواهد کرد، گفتند: «چگونه ممکن است پادشاهی به طالوت برسد که طالوت نه از خاندانی بزرگ است و نه از مال دنیا چیزی دارد؟»
قاطعیت
سموئیل گفت: «ولی خداوند، از میان شمان او را برگزیده است و دانش وسیع و جسمی نیرومند به او داده است. طالوت اگرچه از خاندانی ثروتمند نیست، ولی خوب میداند که باید چکار کند، او در کارهای خود قوی و نیرومند است و نشانه پادشاهیاش همین بس که تابوت را برای شما خواهد آورد که آرامبخش دلهای پراکندۀ شما هست که فرشتگان خداوند آن را برمیدارند.»
نخستین گام
طالوت، به فرمان سموئیل به پادشاهیِ مردم انتخاب شد. او با کاردانی و لیاقت خود، همۀ مخالفان و سرکشان را آرام ساخت و سرانجام «تابوت عهد» را که سالها بود کسی از آن خبری نداشت، باز پس آورد. مردم از دیدن تابوت عهد بسیار خوشحال شدند و به پیروزی خود امیدوار گردیدند.
آمادگی و اصلاح
طالوت، به اصلاح کارها پرداخت و مخارج جنگ را از طریق مردم، فراهم ساخت و اعلام کرد تا خواهوناخواه مردم، آماده کارزار شوند و دشمنان را از سرزمینهای خود بیرون کنند.
تصفیه و آزمون
هنگامیکه لشکریان بهجانب دشمن میرفتند، گذارشان به بیابانی سخت افتاد. طالوت گفت: «خداوند شما را به نهر آبی، آزمایش میکند. هر کس از آب این نهر ننوشد او از پیروان من است، مگر مشتی آب با دستش و هر کس از آب نهر بنوشد، او از پیروان من نیست»
لشکریان رفتند و رفتند تا به نهر آبی رسیدند. کسانی که به گفتۀ پیشوا و رهبر خود ایمان داشتند، از آب ننوشیدند، هرچند تشنه بودند، ولی کسانی که به پیشوای خود احترام نمیگذاردند، «تحریم آب» را شکستند و از آب نهر نوشیدند.
جهاد
طالوت با آن گروه اندکی که از پیروانش بودند، از نهر گذشتند و بهجانب دشمن رفتند، اما دشمنان گروه فراوانی بودند، اسبهای آراسته و سلاح جنگی فراهم داشتند. فرماندۀ آنان «جالوت» مردی بسیار نیرومند و درشتهیکل بود و همه از دیدن او به هراس افتادند.
کابوس ترس
پیروان طالوت گفتند: «ما تاکنون همۀ سختیها را به جان خریدیم و بیابانهای سخت را پشت سر گذاشتیم، ولی امروز دیگر طاقت جنگ با جالوت و لشکریان بیشمارش نداریم.»
توکل
کسانی که به خدا ایمان داشتند و دل به مرگ داده بودند و از کشته شدن نمیترسیدند فریاد برآورده، گفتند: «این حرفهایِ مخصوصِ ترسوها را رها کنید؛ و از جالوت و لشکریانش نترسید؛ و به روزگاران گذشته بنگرید، ببینید، چه گروههای کوچکی، توانستهاند گروههای بیشماری را به یاری خدا، شکست دهند و پیروز شوند، شما یاری خود را از خدا بخواهید و به خدا توکل کنید.»
از تو حرکت از خدا برکت
رفتار مؤمنان در یاران طالوت تأثیر کرد و پیروان طالوت قویدل شدند و در برابر لشکریان «جالوت» ایستادند و آمادۀ کارزار شدند.
طاغوت
سرانجام روز جنگ فرارسید و جالوت، فرمانده و پادشاه گروه دشمنان، سوار بر اسبی پیل تن، به میدان کارزار آمد و فریاد برآورده، هماورد خواست.
تزلزل در روزهای آخر
جالوت چندان درشتهیکل و نیرومند بود و چنان خشمناک فریاد میکشید که هیچکس جرئت نمیکرد به جنگ او برود. حتی اینکه، پیروان طالوت از ترس به خود میلرزیدند و شیون و فغان میکردند.
بقیهالله
در بیرون از میدان جنگ، جوانی بود که او را «داود» میخواندند. او برای جنگ نیامده بود، بلکه آمده بود تا از میدان جنگ اخباری به دست آورد و میدان جنگ را تماشا کند. داود، کوچکترین فرزند پدرش بود که گوسفندان پدر را میچرانید. او جوانی خداترس و باایمان بود. دلی نترس و بازوانی نیرومند داشت.
یَدُاللهِ فَوقَ اَیدیهِم
هنگامیکه او شیون و فغان قوم را دید و نعرههای پیدرپی «جالوت» را شنید، دلش پر از درد و اندوه شد. او با خود قسم یاد کرده گفت: «به خود خدا قسم، باید صدای این سگ روسیاه را در گلویش خفه کنم تا بعدازاین، اینطور فریاد برنیاورد و دلهای بندگان خدا را نترساند.»
اجازه، عامل نظم
درحالیکه مردان جنگی از نبرد با جالوت میترسیدند، داود جوان به نزد طالوتِ پادشاه رفت و اجازۀ جنگ خواست. طالوت پادشاه بههرحال به داود، اجازۀ جنگ داد و «داود» به جنگ «جالوت» رفت.
پیشبینی و مهارت
«داود» همچنان که به میدان میرفت سنگی چند از زمین برداشت و یکی از آنها را بر فَلاخَن، نهاد و درست پیشانی جالوت را نشان گرفت به یاری خدا، فلاخن را چنان رها کرد که سنگ، درست در وسط پیشانی جالوت قرار گرفت و جالوت نقش بر زمین شد و همۀ لشکریانش که امیدشان به جالوت بود، پا به فرار نهادند و لشکریان طالوت، آنان را دنبال کردند و بسیاری از دشمنان را کشتند.
اِذا جاءَ نَصرُاللهِ وَ الفتحُ «پیروزی»
ازاینپس، دشمنان در همهجا شکست خوردند و یاران طالوت پیروز شدند و زمینهای خود را از کافران گرفتند و در سایۀ ایمان به خدا و جهاد در راه خدا، زندگی خوبی پیدا کردند.
نیایش و شکرگزاری
داود، آن جوان خداپرست باایمان، در همهجا به سود مردم، کارهای فراوان انجام داد. ستمگران و یاغیان را آرام ساخت و سرانجام، پس از طالوت، پادشاه شد و در میان مردم به عدالت و انصاف حکومت کرد و خداوند، نعمتهای خود را دربارۀ او کامل ساخت و او را مقام پیامبری داد و فرزندان نیکو و کاردان به او بخشید.
عدالت و مساوات
داود، بااینکه پادشاه بود، خودش کار میکرد و از دسترنج خودش زندگی میکرد. داود، بسیار نیکوکار و عادل بود، مردم را به نماز و زکات و کارهای نیکو دستور میداد.
پس از داود، مقام پیامبری و پادشاهی به فرزند کوچکترش، سلیمان رسید و سلیمان از پادشاهان نامی آن روزگار گردید و علم و دانش او همهجا را فراگرفت که داستانش را در نوشتهای دیگر خواهیم خواند.
(این نوشته در تاریخ 22 جولای 2022 بروزرسانی شد.)