داستان آموزنده کودکانه مهربان‌تر از پدر (10)

داستان آموزنده کودکانه: مهربان‌تر از پدر || برگی از زندگانی حضرت علی (ع)

داستان آموزنده کودکانه

مهربان‌تر از پدر

برگی از زندگانی حضرت علی (ع)

نویسنده: دکتر محمد جمال عاصمی
تصویرگر: هدی ممتاز

به نام خدای مهربان

داستان آموزنده کودکانه: مهربان‌تر از پدر || برگی از زندگانی حضرت علی (ع) 1

آن روز مانند بسیاری از روزهای دیگر، پیاده و تنها از کوچه‌ای در شهر کوفه عبور می‌کرد. در بین راه، زنی را دید که مشک آبی را بر دوش گذاشته است. سنگینی مشک آب، قد او را خمیده کرده بود و درحالی‌که نفس‌نفس می‌زد آن را به‌طرف منزل خود می‌برد.

داستان آموزنده کودکانه: مهربان‌تر از پدر || برگی از زندگانی حضرت علی (ع) 2

احساس کرد آن زن، ناتوان و خسته شده است. به همین خاطر جلو رفت و گفت: «ای زن، مشک آب را به من بده تا برایت به منزل بیاورم.»

آنگاه مشک را از زن گرفت، بر دوش خود گذاشت و به راه افتاد.

در بین راه از حال زن و خانواده‌اش پرسید. آن زن که اکنون راحت‌تر راه می‌رفت، آهی کشید و گفت:

«علی، شوهرم را به جنگ فرستاد، مدت زیادی نگذشته بود که خبر دادند او کشته شده است. اکنون من با کودکان یتیم خود تنها مانده‌ام. آن‌ها هر شب، قبل از خواب پدر را صدا می‌کنند و چون جوابی نمی‌شنوند، آرام‌آرام اشک می‌ریزند تا به خواب روند. من نیز چون از مال دنیا چیزی ندارم تا با آن، زندگی خود و فرزندانم را اداره کنم، به همین خاطر روزها کار می‌کنم تا خرج زندگی را درآورم.»

داستان آموزنده کودکانه: مهربان‌تر از پدر || برگی از زندگانی حضرت علی (ع) 3

حرف‌های زن که به اینجا رسید دست‌های پینه‌بسته‌اش را بالا آورد. اشک‌های خود را پاک کرد و دیگر سخنی نگفت.

با شنیدن ماجرای آن زن، غم و اندوه بر قلب آن مرد نشست. بدنش لرزید. سکوت کرد و به راه خود ادامه داد.

پس‌ازآنکه مشک آب را به خانه زن رساند، خداحافظی کرد و به خانۀ خود بازگشت.

مرد ناشناس آن شب تا صبح در اضطراب بود و خواب راحتی نکرد. هنگامی‌که صبح شد و سیاهی شب جای خود را به روشنایی روز داد، زنبیلی برداشت و داخل آن مقداری غذا از قبیل گوشت و خرما گذاشت و به‌سوی منزل آن زن حرکت کرد.

وقتی‌که به منزل رسید، درِ خانه را به صدا درآورد. زن صاحب‌خانه گفت:

«کیستی؟»

مرد گفت: «من همان کسی هستم که دیروز مشک آب تو را آوردم. اکنون برای کودکانت غذا آورده‌ام.»

داستان آموزنده کودکانه: مهربان‌تر از پدر || برگی از زندگانی حضرت علی (ع) 4

زن در را باز کرد و گفت: «ای مرد، خدا از تو راضی باشد که به من و یتیمانم محبت می‌کنی. من از علی به خداوند شکایت می‌کنم که ما را تنها گذاشته و فراموش کرده است.»

پس‌ازآنکه مرد وارد خانه شد گفت: «ای زن، می‌خواهم کار ثوابی انجام دهم، آیا اجازه می‌دهی من خمیر درست کنم و نان بپزم و تو کودکان را نگاه داری کنی؟»

زن گفت: «اکنون‌که قصد داری کمک کنی، تو از بچه‌ها مراقبت کن تا من نان بپزم.»

داستان آموزنده کودکانه: مهربان‌تر از پدر || برگی از زندگانی حضرت علی (ع) 5

زن این را گفت و به دنبال درست کردن خمیر رفت. آن مرد نیز به سراغ کودکان آمد. او از غذایی که به همراه آورده بود، لقمه می‌کرد و درحالی‌که با یک دست آن را در دهان کودکان می‌گذاشت با دست دیگرش آن‌ها را نوازش می‌کرد و می‌گفت:

«کودکان عزیزم مرا ببخشید اگر در رسیدگی به زندگی شما کوتاهی کرده‌ام.»

داستان آموزنده کودکانه: مهربان‌تر از پدر || برگی از زندگانی حضرت علی (ع) 6

بچه‌ها که مدتی طولانی بود غذای سیری نخورده بودند، شادی می‌کردند و می‌خندیدند و گاه از شانۀ آن مرد بالا می‌رفتند. انگار که دوباره نوازش دست‌های پدر را بر سروصورت خود احساس می‌نمودند. مدتی نگذشته بود که صدای زن بلند شد و گفت: «ای مرد، خمیر آماده شده است. تنور را روشن کن تا نان بپزم.»

مرد تنور را روشن کرد. شعله‌های آتش زبانه کشید و تنور داغ شد.

داستان آموزنده کودکانه: مهربان‌تر از پدر || برگی از زندگانی حضرت علی (ع) 7

آنگاه نزدیک تنور آمد و صورت خود را جلوی آتش تنور آورد و با خود گفت:

«حرارت آتش تنور را بچش. این سزای کسی است که در کار یتیمان و بی‌پناهان کوتاهی کند.»

در همین هنگام بود که ناگهان یکی از زنان همسایه وارد خانه شد. او که قبلاً آن مرد را دیده بود و می‌شناخت تا او را دید بلافاصله به زن صاحب‌خانه گفت: «ای زن، وای بر تو. هیچ می‌دانی مردی را که به کار گرفته‌ای، چه کسی است؟»

زن گفت: «نه. او را نمی‌شناسم؛ اما می‌دانم که مردی باایمان و مهربان است و مرا در کارهای خانه کمک می‌کند.»

زن همسایه گفت: «چطور او را نمی‌شناسی؟ این مرد امیرالمؤمنین علی (ع) است.»

داستان آموزنده کودکانه: مهربان‌تر از پدر || برگی از زندگانی حضرت علی (ع) 8

همین‌که زن صاحب‌خانه فهمید مرد ناشناسی که او را در کارهای خانه کمک می‌کند، حضرت علی (ع)، پیشوا و خلیفه مسلمانان می‌باشد، درحالی‌که از خجالت سر خود را پایین انداخته بود با صدایی لرزان گفت: «ای علی، مرا ببخش که تو را نشناختم و بی‌ادبی کردم، تو با اخلاق و رفتارت مرا شرمنده کردی.»

علی گفت: «ای زن، من شرمنده هستم که در حق تو و فرزندان یتیم تو کوتاهی کردم.»

***

آری. بچه‌های عزیز، آیا می‌دانید که حضرت علی (ع) نه‌تنها برای این کودکان بلکه برای تمام یتیمان و بی‌پناهان کوفه مهربان‌تر از پدر بود؟

the-end-98-epubfa.ir



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *