داستان کودکانه درباره ی خطرات چهارشنبه سوری
__ خطر در چهارشنبه سوری __
آتشبازی و ترقه بازی خطرناک است!
آموزش مهارتهای اجتماعی و زندگی به کودکان و نونهالان
تصویرگران: علی خوش جام – یاسمن اکبری
به نام خدای مهربان
اسم این پسر سامان است. سامان پسر خیلی خوبی است. او در شب چهارشنبهسوری اصلاً به کوچه و خیابان نمیرود – به شب آخرین چهارشنبهی ماه اسفند، شب چهارشنبهسوری میگویند – سامان در شب چهارشنبهسوری همراه مامان و بابا، آجیل و شیرینی میخورد و شادی میکند و برنامههای تلویزیون را تماشا میکند.
سامان میداند در شب چهارشنبهسوری بعضی از بچهها و بزرگترها کارهای بسیار خطرناکی میکنند. سامان میداند آنها در کوچه و خیابان با ترقه و فشفشه و نارنجک، بازی میکنند. او میداند بازی با ترقه و فشفشه و نارنجک به او آسیب میرساند. سامان هیچوقت به مامان و بابا نمیگوید: «برایم فشفشه و ترقه و نارنجک بخرید.» چون او میداند این چیزها خیلی خطرناک هستند و به او آسیب میرسانند.
یک روز سامان در تلویزیون تصویر دختربچهای را دید که با ترقه، بازی کرده بود و چشمهایش آسیب دیده بود و دیگر نمیتوانست جایی را ببیند. سامان در تلویزیون پسری را دید که چون در دستش نارنجک منفجر شده بود در بیمارستان بستری شده بود. او جیغ میزد و گریه میکرد. سامان خیلی ناراحت شد. مادرش گفت: «سامان جان! اگر او با این وسایل خطرناک بازی نمیکرد این اتفاق برایش نمیافتاد و بهجای اینکه در بیمارستان باشد و از درد گریه کند، الآن در خانهشان بود و شادی میکرد.»
سامان هیچوقت به مامان و بابا نمیگوید من میخواهم به کوچه بروم و ترقهبازی بچهها را تماشا کنم. چون او میداند ممکن است ترقه یا نارنجک جلوی پای او منفجر شود و آسیب ببیند. سامان در تلویزیون خانهای را دید که خراب شده بود. آقای خبرنگار میگفت: «یک بچه در زیرزمین این خانه در حال ساختن نارنجک دستی بوده است که یکی از نارنجکها منفجر میشود و خانه خراب میشود. دست پسربچهی بازیگوش و بیاحتیاط قطع میشود و مادر و دو برادر او هم آسیب میبینند و آنها الآن در بیمارستان بستری شدهاند.»
سامان، افراد پیر و کسانی را که بیماری قلبی داشتهاند را در تلویزیون دید که در بیمارستان بستری شده بودند. چون آنها از صدای بسیار بلند بمبها ترسیده بودند و قلبشان درد گرفته بود. آقای دکتر با ناراحتی میگفت: «در این شبها تختهای بیمارستان پر از بیمارانی میشود که به دلیل بازی با وسایل آتشزا مانند ترقه، بمب، نارنجک دچار سوختگیِ شدیدِ دست و صورت، قطع دست و انگشت و نابینایی شدهاند. حتی چند نفر هم به دلیل شدت سوختگی فوت کردهاند.»
یک آقای پلیس هم با ناراحتی میگفت: «ما چندین روز قبل از شب چهارشنبهسوری باید مراقب باشیم تا کسی با این وسایل خطرناک بازی نکند. وقتی بچهها ما را میبینند، پنهان میشوند و وقتی ما دور میشویم دوباره به بازی با نارنجک و بمب ادامه میدهند. من همینجا به آنها میگویم که شما بچهها و بزرگترها نباید از ما پلیسها بترسید. شما باید از بمب و نارنجک و اینطور وسایل خطرناک بترسید که ممکن است در یکلحظه چشمهای شما را از شما بگیرند و تا آخر عمر نابینا شوید. ما مأموران نیروی انتظامی نگران به خطر افتادن سلامتی شما هستیم و تلاش میکنیم تا به شما همشهریان عزیزمان آسیبی نرسد. ما همهی شما را دوست داریم.»
و بعد، از تلویزیون تصویر دیوارهایی پخش شد که سیاه و کثیف و زشت شده بودند. چون بچهها حتی چندین روز قبل از شب چهارشنبهسوری با پرتاب کردن ترقه و نارنجک به دیوارها آنها را سیاه و زشت کرده بودند. آقای پلیس با ناراحتی گفت: «ببینید چقدر چهرهی شهرمان زشت شده است. حتی شیشههای بعضی از اتوبوسها شکسته و مسافرهای بیگناه آسیب دیدهاند. این چه شب جشنی است که مردم جرئت نمیکنند از خانههایشان بیرون بیایند؟!»
سامان با ناراحتی گفت: «مامان جان، ایکاش ما اصلاً شب چهارشنبهسوری نداشتیم.»
مامان گفت: «نه پسرم! شب چهارشنبهسوری شب جشن و شادی است. اگر همهی آنها مانند تو پسر گلم رفتار میکردند و توی خانههایشان جشن میگرفتند دیگر این اتفاقها برای آنها نمیافتاد و اینهمه پزشک و پلیسِ زحمتکش هم به زحمت و دردسر نمیافتادند. ایکاش همهی بچهها و بزرگترها مانند تو پسر گلم بودند، آفرین پسر گلم!»
راستی، آیا تو هم در شب چهارشنبهسوری در خانه جشن میگیری و از خانه خارج نمیشوی؟ اگر دوست یا خواهر و برادر تو بخواهد در این شب به کوچه و خیابان برود به او چه میگویی؟
(این نوشته در تاریخ 25 آوریل 2023 بروزرسانی شد.)