داستان کودکانه: مرغ دریایی کنجکاو || سفر به سرزمین‌های دور 1

داستان کودکانه: مرغ دریایی کنجکاو || سفر به سرزمین‌های دور

کتاب داستان کودکانه

مرغ دریایی کنجکاو

سفر به سرزمین‌های دور

بازنویسی: بهروز انصافی – محمد سلامت
انتشارات دادجو

به نام خدا

داستان کودکانه: مرغ دریایی کنجکاو || سفر به سرزمین‌های دور 2

مرغ دریایی داستان ما، در یک روز زیبای بهاری، وقتی‌که هنوز خورشید کاملاً از مشرق طلوع نکرده بود، به دنیا آمد. او در روزهای اول با شور و شوق زیادی به دنیای ناشناخته‌ای که به آن وارد شده بود می‌نگریست، دنیایی پر از رازها و شگفتی‌ها. مرغ دریایی که ما از این به بعد او را «کنجکاو» می‌نامیم، از همان روزهای اول زندگانی، با دیدن این‌همه زیبایی، به فکر فرومی‌رفت و با خود می‌اندیشید که:

«برترین و قویی‌ترین موجود کیست؟»

داستان کودکانه: مرغ دریایی کنجکاو || سفر به سرزمین‌های دور 3

گاهی در پهنۀ آسمان پرواز می‌کرد، حس می‌کرد که تمام دنیا زیر پای او است و با خود می‌گفت:

«آیا من برترین و قویی‌ترین موجود نیستم؟»

او جواب این سؤال را خیلی زود می‌یافت. چون آسمان را می‌دید که در فراز سرش گسترده شده و دریای بیکران در پایین تا به افق امتداد یافته، پس او نمی‌توانست برتر باشد. عظمت دریا و آسمان در مقابل او!

نه او نمی‌توانست برترین موجود باشد.

گاهی از اوقات، روی تخته‌سنگی می‌نشست و طرز شکار کردن بقیۀ دوستانش را تماشا می‌کرد. آن‌ها می‌توانستند بی‌حرکت روی آب، در هوا بایستند و ناگهان درون آب شیرجه بزنند و ماهی شکار کنند. «کنجکاو» فکر می‌کرد که اگر این قدرتِ ایستادنِ بی‌حرکت روی آب نبود ما می‌توانستیم شکم خود را سیر کنیم؟ او برای یافتن جواب سؤال‌های فوق تصمیم گرفت دنیا را بگردد.

داستان کودکانه: مرغ دریایی کنجکاو || سفر به سرزمین‌های دور 4

در اولین روز سفرخود، هنگامی‌که بر پهنۀ آسمان پرواز می‌کرد، ناگهان به پائین نگاه کرد و روی سطح آب یک کشتی بزرگ دید. ولی او کشتی را نمی‌شناخت، پس با تعجب زیادی به آن می‌نگریست. او با خود فکر کرد، این چیزی که این‌قدر بزرگ است و ساعت‌ها بدون خستگی می‌تواند روی آب حرکت کند، باید برترین و قویی‌ترین موجود باشد. در همین موقع طوفانی سخت شروع شد و کنجکاو خود را به پناهگاهی رساند.

داستان کودکانه: مرغ دریایی کنجکاو || سفر به سرزمین‌های دور 5

بعد از خوابیدنِ طوفان، کنجکاو به راهش ادامه داد. او فکر می‌کرد که برترین موجود را پیدا کرده است و آن موجود همان کشتی است. او خوشحال از یافتن پاسخ سؤالش به حرکت ادامه داد که ناگهان کمی دورتر، همان کشتی را دید که با صخرۀ سنگی برخورد کرده و متلاشی شده! آیا کشتی که نمی‌توانست خود را از متلاشی شدن نجات دهد، برترین موجود بود؟ آیا صخره‌ای که کشتی را نابود کرده، برترین بود؟ آیا طوفان برترین بود؟

داستان کودکانه: مرغ دریایی کنجکاو || سفر به سرزمین‌های دور 6

ولی او باز فکر کرد. صخره‌ای که با هر نوع آب، تکه‌ای از آن سائیده می‌شد و گاهی می‌شکست و کنده می‌شد، نمی‌توانست برترین باشد. همینطور طوفان، طوفان نمی‌توانست برترین باشد. چون همیشه پایدار نبود.

«کنجکاو» با همین افکار به راهش ادامه داد که در پهنۀ آسمان به چند مرغ دیگر ماهی‌خوار رسیده و گفت:

«سلام، من هم مثل شما مرغ ماهی‌خوار هستم، ولی می‌خواهم دنیا را بگردم و برترین موجود را پیدا کنم.»

که مرغان ماهی‌خوار به او خندیدند و گفتند:

«چه حوصله‌ای داری؟ برو غذایت را پیدا کن و راحت بخور، چکار به این کارها داری؟»

و بعد در دل آسمان اوج گرفتند و رفتند.

داستان کودکانه: مرغ دریایی کنجکاو || سفر به سرزمین‌های دور 7

کنجکاو برای یافتن جواب سوالش، به راهش ادامه داد. ناگهان از دور چیزهایی را دید که به‌صورت دسته‌جمعی از آب بیرون می‌پرند و دوباره به درون آب می‌روند. اینها چه بودند؟ جلوتر رفت. بدنشان شبیه ماهی بود و دو بال، خیلی کوچک‌تر از بال‌های خود کنجکاو داشتند! او از یکی پرسید:

«شما چه می‌کنید؟»

«ما، ماهی‌های بالدار هستیم، ولی می‌توانیم مدت کمی بیرون از آب زنده بمانیم!»

داستان کودکانه: مرغ دریایی کنجکاو || سفر به سرزمین‌های دور 8

چقدر جالب بود. چه شگفتی و راز بزرگی، چه کسی به آن‌ها این قدرت را داده است؟

در همین افکار بود که ناگهان یک نیزه‌ماهی از آب بیرون پرید. ناگهان فکری به خاطر کنجکاو رسید:

«آیا نیزه‌ماهی می‌توانست برترین موجود باشد؟ نه!»

داستان کودکانه: مرغ دریایی کنجکاو || سفر به سرزمین‌های دور 9

چون نیزه‌ماهی داشت فرار می‌کرد! آری چیزی می‌خواست او را شکار کند. در همین لحظات، ناگهان آب دریا متلاطم شد، موجهای سنگین به هوا برخاست، نهنگ سیاه بزرگی روی آب ظاهر شد. آیا کنجکاو جواب سؤال خود را پیدا کرده؟ جلوتر رفت، به پیش نهنگ بزرگ سیاه رسید. بی‌مقدمه پرسید:

«آیا تو قویی‌ترین موجود هستی؟»

داستان کودکانه: مرغ دریایی کنجکاو || سفر به سرزمین‌های دور 10

نهنگ دمش را جنبانید و گفت:

«تو کی هستی؟ بله که من قویی‌ترین موجود تمام این آب‌ها هستم.» و سپس نهنگ سفید به تعریف کردن از خاطراتش پرداخت:

«برای اینکه تو بدانی من قوی‌ترین موجود تمام این آب‌ها هستم، برایت داستانی را تعریف می‌کنم. یک روز، زیر آب شنا می‌کردم که ناگهان چشمم به هشت پای بزرگی افتاد. به طرفش رفتم که ناگهان او با پاهایش دهان و باله‌های مرا گفت – و همان‌طوری که می‌دانی دماغ من روی سرم است و من نمی‌توانم زیر آب نفس بکشم- و یک پای دیگرش را هم روی دماغ من گذاشت. من داشتم خفه می‌شدم که با یک تکان او را کشتم. حالا می‌فهمی چرا من قویی‌ترین موجود این آب‌ها هستم؟»

داستان کودکانه: مرغ دریایی کنجکاو || سفر به سرزمین‌های دور 11

که ناگهان سروصدایی بلند شد، نهنگ باعجله پرسید:

«چه خبر است؟ می‌توانی به من بگویی چه خبر است؟ چشم‌های من خیلی کوچک هستند و من نمی‌توانم به‌خوبی ببینم.»

داستان کودکانه: مرغ دریایی کنجکاو || سفر به سرزمین‌های دور 12

«کنجکاو» کمی بالاتر پرواز کرد و او دو سه کشتی را دید که به‌طرف آن‌ها می‌آیند، سه کشتی خیلی بزرگ. دوباره به‌طرف نهنگ برگشت و گفت:

«چیزی نیست، سه تا کشتی بزرگ هستند، کشتی‌ها موجودات خیلی ضعیفی هستند.»

که نهنگ باعجله حرف او را قطع کرد و گفت: «من باید بروم، آن‌ها آمدند مرا شکار کنند.»

داستان کودکانه: مرغ دریایی کنجکاو || سفر به سرزمین‌های دور 13

«کنجکاو» ناباورانه گفت:

«مگر تو برترین موجود نیستی؟ پس چرا باید از چند کشتی که با یک طوفان غرق می‌شوند، بترسی؟»

نهنگ با عصبانیت مقدار زیادی آب از دماغش بیرون داد و نفس عمیقی کشید و به زیر آب رفت.

داستان کودکانه: مرغ دریایی کنجکاو || سفر به سرزمین‌های دور 14

کنجکاو راهش را کشید و رفت و باز فکر کرد:

«نه! او برترین نیست، چون نمی‌تواند حتی زیر آب برای همیشه زندگی کند، او از کشتی‌ها می‌ترسد، نه! او برترین نیست.»

کنجکاو آنقدر رفت و رفت تا به منطقه‌ای رسید که همه جا پوشیده از برف و یخ بود. بله، اینجا قطب شمال بود. او خیلی سردش شده بود و می‌خواست هرچه زودتر ازآنجا برود که چند حیوان عجیبی را دید که خیلی راحت روی برفها راه می‌روند، بدون اینکه سردشان باشد. پایین‌تر رفت و پرسید:

«شما کی هستید؟»

داستان کودکانه: مرغ دریایی کنجکاو || سفر به سرزمین‌های دور 15

آن‌ها گفتند:

«پنگوئن!»

کنجکاو پرسید:

«شما سردتان نمی‌شود؟»

پنگوئن‌ها جواب دادند:

«نه، ما نمی‌توانیم در جای دیگر به جز جاهای سردسیر و پوشیده از برف و یخ زندگی کنیم!»

و باز راز دیگر و شگفتیِ نو!

داستان کودکانه: مرغ دریایی کنجکاو || سفر به سرزمین‌های دور 16

«کنجکاو» با خوشحالی خداحافظی کرد و راهش را ادامه داد. او به مناطق گرمسیر رسیده بود، با آفتابی داغ و کوه‌هایی خشک. او حالا دیگر در پیِ جواب سوالش نبود، چون آن را پیدا کرده بود. جوابی که با جستجو به دست آمده بود.

داستان کودکانه: مرغ دریایی کنجکاو || سفر به سرزمین‌های دور 17

بلی، او دیگر می‌دانست که برترین وجود چیزی است که تمام این شگفتی‌ها را خلق کرده. آری او فهمیده بود که خدای نادیدنی و یکتا، ماهی‌های بال دار، پنگوئن‌ها، آسمان‌ها، دریاها و نهنگ‌ها و … را آفریده. وجودی که برترین و قویی‌ترین است.

the-end-98-epubfa.ir



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *