کتاب داستان کودکانه
قایمموشک
داستان دیگری از وینی پو و کریستوفر رابین
ترجمه: ماندانا ناصر
به نام خدا
یک روز بعدازظهر، ببری به بچه کانگورو گفت: «بیا قایمموشک بازی کنیم»
بچه کانگورو با ناراحتی گفت: «اما تو همیشه مرا پیدا میکنی، من هیچوقت برنده نمیشوم.»
ببری التماس کرد: «خواهش میکنم…»
بچه کانگورو گفت: «باشد. یک بار دیگر امتحان میکنیم؛ اما اول تو باید چشم بگذاری.»
همانطوری که ببری تا صد میشمرد، بچه کانگورو به دنبال جایی برای قایم شدن بود. وقتی ببری به هشتادودو رسید، بچه کانگورو یک جای عالی برای قایم شدن پیدا کرد.
بچه کانگورو توی یک کندهی درخت قایم شد.
ببری تا عصر همهجا را به دنبال بچه کانگورو گشت. بالاخره گفت:
– «باشد، پسر خوب. من نتوانستم تو را پیدا کنم. حالا دیگر بیا بیرون.»
اما بچه کانگورو پیدایش نشد.
چیزی نگذشت که ببری و همهی ساکنان جنگل شروع کردند به گشتن دنبال بچه کانگورو. خرسی داخل کمدهایش را نگاه کرد. پیگی هم زیر تختش را کشت.
ببری و خرگوش همهی جاهای دور و نزدیک را کشتند.
بالاخره پیش کریستوفر رفتند.
سرانجام کریستوفر، بچه کانگورو را پیدا کرد. او داخل کندهی درخت خوابش برده بود.
بچه کانگورو که از سروصدای آنها بیدار شده بود، خمیازهی بلندی کشید و گفت:
– «دیدی ببری، تو همیشه برنده میشوی!»
ببری خندید و گفت: «اما نه… این دفعه، این بار تو برنده شدی!»
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)