قصهها و افسانههای آموزنده ازوپ یونانی
درمانناپذیر
نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی
به نام خدا
زنی که شوهرش میگسار بود برای درمان او چارهای اندیشید. زن آنقدر صبر کرد تا شوهرش از شدت زیادهروی در نوشیدن، سیاهمست شد و دیگر هیچکس و هیچ جا را ندید. آنگاه او را به دوش کشید و به گورستانی برد، زن پس از مدتی که به نظرش- برای به حالت طبیعی برگشتن شوهر- کافی بود، به گورستان رفت و دروازۀ گورستان را کوبید. شوهر صدا زد: «کیست؟»
زن گفت که برای مردگان غذا آورده است. مرد از همانجا که بود صدا زد: «آدمِ حسابی، من غذا میخواهم چه کنم. برای من شراب بیاور. مردهشور آن غذایت را ببرد! غذای من شراب است!»
زن با این جملهها که از شوهر شنید، به سینهاش کوبید و نالید: «وای بر من! برای این نقشه چقدر زحمت کشیدم! اما تو نهتنها درس نگرفتی؛ بلکه از اول هم بدتر شدهای، ضعف تو خصلت دوم تو شده است.»
این حکایت هشداری علیه اعمال شیطانی است. زمانی فرامیرسد که دیگر دیر شده است و فرد، حتی اگر خودش هم بخواهد، نمیتواند دست از عادت ناپسندش بردارد.
(این نوشته در تاریخ 20 فوریه 2022 بروزرسانی شد.)