قصهها و افسانههای آموزنده ازوپ یونانی
پیش مورچه برو ای تنبل
نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی
به نام خدا
زمستان بود و انبار غلۀ مورچهها خیس شده بود و آنها سرگرم بیرون آوردن و خشککردن دانهها بودند. جیرجیرک گرسنهای از آنها خواست تا کمی از غذایشان را به او بدهند.
مورچهها به او گفتند: «چرا مثل ما و در فصل تابستان غذا جمع نکردی؟»
جیرجیرک گفت: «آخر وقت نداشتم. من تمام تابستان مشغول نواختن آهنگهای دلنشین بودم.»
مورچهها به او خندیدند و گفتند: «بسیار خوب، تابستان ساز میزدی، زمستان هم برقص.»
اگر میخواهی از خطر و مصیبت در امان باشی، در هر کاری، از غفلت و اِهمال پرهیز کن.
(این نوشته در تاریخ 20 فوریه 2022 بروزرسانی شد.)