افسانه-هاي-ازوپ-ريا

قصه‌های ازوپ: ریا || در لباس محبت، به فکر فریب دیگران نباش!

قصه‌ها و افسانه‌های آموزنده ازوپ یونانی

ریا

نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی

جداکننده متنz

به نام خدا

چوپانی عادت کرده بود بره‌های تازه‌زا و گوسفندهای مرده را به سگ تنومندش بدهد. یک روز که گله وارد آغل می‌شد، چوپان سگش را دید که پیش بعضی از گوسفندهایش می‌رود و با اشتیاق آن‌ها را در آغوش می‌کشد.

چوپان سر سگش فریاد زد: «هی! می‌دانم که در دلت چه می‌گذرد، ولی امیدوارم آنچه می‌خواهی به سر آن‌ها بیاید، سر خودت بیاید!»

(این نوشته در تاریخ 20 فوریه 2022 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *