قصهها و افسانههای آموزنده ازوپ یونانی
تنها به قاضی رفتن
نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی
به نام خدا
مردی قصد داشت یکی از دوستانش را به شام دعوت کند و از او حسابی پذیرایی کند. سگِ مرد نیز از سگ دیگری که میشناخت دعوت کرده بود تا باهم شام بخورند. وقتی سگ میهمان از راه رسید، به شام مجللی که آماده میشد، نگاه کرد و درحالیکه از شادی در پوست خود نمیگنجید، به خودش گفت: «چه پذیرایی غیرمنتظرهای! غذای خوبی انتظارم را میکشد. باید آنقدر بخورم که تا فردا شب هم سیر باشم!» سگ میهمان در تمام این مدت، برای نشان دادن رضایت خود از پذیرایی دوستش، دم خود را تکان میداد؛ اما آشپز که از تکانهای دم سگ متوجه حضور او در آشپزخانه شده بود، بلافاصله چهار دستوپایش را گرفت و او را از در خانه بیرون انداخت. سگ، زوزه کشان بهسوی خانه راه افتاد. بین راه یکی از سگهای آشنا او را دید و از او پرسید: «شام چطور بود؟»
سگ جواب داد: «آنقدر شرابهای گوناگون بود و من آنقدر نوشیدم که نفهمیدم چطور از خانه بیرون آمدم!» به کسانی که به حساب دیگران میخواهند خرج کنند، اعتماد نشاید کرد.
(این نوشته در تاریخ 20 فوریه 2022 بروزرسانی شد.)