قصهها و افسانههای آموزنده ازوپ یونانی
یاری به وقت سختی
نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی
به نام خدا
سربازی که به جنگ رفته بود، در تمام حوادث و سفرها از اسب خود جدا نمیشد و با جو بهخوبی از او پذیرایی میکرد؛ اما همینکه جنگ پایان یافت، از اسب خود مثل برده کار کشید. او بارهای سنگین به پشت اسبش میگذاشت و جز کاه چیزی به او نمیداد. سرانجام روزی دوباره شیپور جنگ به صدا در آمد. سرباز اسب خود را آماده کرد، سراپا مسلح شد و به پشت حیوان پرید.
اما در تن اسب دیگر نیرویی نمانده بود. او که قدمبهقدم سکَندری میخورد، به سرباز گفت: «دیگر به من نمیشود اسب گفت، بهتر است مرا رها کنی و به پیادهنظام بپیوندی. تو در این مدت مثل خر از من کار کشیدی و به امروز فکر نکردی، حالا چطور انتظار داری دوباره مثل اسب به تو خدمت کنم؟»
به هنگام آسایش نباید از روزگار سختی غافل شد.