قصهها و افسانههای آموزنده ازوپ یونانی
مزد خیانت
نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی
به نام خدا
یکبار گرگها به سگها گفتند: «چرا شما که درست مثل ما هستید، با ما به تفاهمی برادرانه نمیرسید؟ بین ما هیچ تفاهمی وجود ندارد. ما آزاد زندگی میکنیم. شما مثل بردهها چاپلوسی انسانها را میکنید، آنها شما را میزنند و دور گردنتان قلاده میبندند تا از گلههایشان مراقبت کنید. وقت غذا خوردن هم فقط استخوانها را جلویتان میاندازند. نصیحت ما را گوش کنید. گوسفندها را به ما بدهید. ما هم آنها را با شما نصف میکنیم تا هرکس سهم خودش را بخورد.»
سگها هم به حرف آنها عمل کردند و گله را در اختیارشان گذاشتند؛ اما گرگها بهمحض آنکه داخل آغل شدند، پیش از هر کاری، خود سگها را کشتند.
سزای کسانی که به میهن خود خیانت کنند، همین است.