قصه-های-لافونتن-داستان-زنجره-و-مورچه

قصه‌های لافونتِن: داستان زنجره و مورچه| از امروز به فکر فردا باش

به نام خدا

قصه‌ها و داستان‌های آموزنده لافونتِن

نوشته: ژان دو لا فونتن

ترجمه: احمد نفیسی

لافونتن

داستان زنجره و مورچه

زنجره حشرۀ آوازه‌خوان و دوره‌گرد است. همۀ فصل بهار و تابستان که هوا خوب است مشغول ولگردی و آوازه‌خوانی است و هرچه گیرش می‌آید می‌خورد و دل‌خوش، زیر آواز می‌زند. خوراک او مگس و کرم صحرایی است که در گرما همه‌جا فراوان پیدا می‌شود و در تابستان زنجره نمی‌تواند به فکر زمستان باشد.

فصل پاییز در می‌رسد و کم‌کم هوا سرد می‌شود. اول مگس‌ها نابود می‌شوند و بعد کرم‌ها زیر خاک پنهان می‌شوند.

زنجره دیگر غذایی برای خوردن پیدا نمی‌کند. برف زمستان هم روی زمین را می‌پوشاند و امید زنجره برای یافتن خوراکی از میان می‌رود.

زنجره در همسایگی مورچه‌ای زندگی می‌کند که انبارش پر است و روی کیسه‌های گندم می‌خوابد. زنجره به در خانۀ او می‌رود و در می‌زند. مورچه می‌پرسد چه می‌خواهی؟ زنجره می‌گوید آمده‌ام از تو غذایی وام بگیرم! مورچه که اهل وام دادن نیست می‌گوید تابستان که من سرگرم کار و کوشش بودم چه می‌کردی؟ زنجره می‌گوید آواز می‌خواندم تا دیگران دل‌خوش شوند! مورچه جواب می‌دهد هرکس تابستان آواز می‌خواند زمستان باید برقصد! من دانه‌هایی که در گرمای تابستان گرد آورده‌ام به کسی وام نمی‌دهم. این‌ها غذای خودم و همۀ خانواده‌ام تا تابستان آینده است! تو هم اگر می‌خواهی محتاج نشوی و گرسنه نمانی از آواز خواندن و ولگردی کردن کم کن و بر کار و کوشش بیفزای!



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *