قصه-های-لافونتن-گربه-راسو-و-خرگوش-گربه-عابد

قصه‌های لافونتِن: داستان گربه، راسو و خرگوش || قاضی فاسد

به نام خدا

قصه‌ها و داستان‌های آموزنده لافونتِن

نوشته: ژان دو لا فونتن

ترجمه: احمد نفیسی

لافونتن

داستان گربه، راسو و خرگوش

(گربه عابد)

خرگوشی چند روزی از خانۀ خود سفر کرد. یک روز راسویی از جلوی خانۀ او می‌گذشت دید کسی در آن نیست. چون خسته بود و جایی را نداشت توی آن خانه منزل کرد.

چند روز بعد خرگوش از سفر بازآمد. راسو را دید که در خانۀ او نشسته است. گفت: ای خواهر، این خانه مال من است. تو اینجا چه می‌کنی؟

راسو گفت: حالا که من در اینجا منزل دارم! خرگوش گفت: این خانه از پدر و پدربزرگ من به ارث رسیده است و ارث، حق طبیعی و مسلم است. راسو گفت: من در اینجا نشسته‌ام و بنابراین خانه مال من است.

بین آن دو حرف به درازا کشید و در پایان پذیرفتند که نزد گربه‌ای که در آن نزدیکی توبه کرده و به عبادت روی آورده بود و خود را بسیار پرهیزگار و خداترس نشان داده بود بروند و هرچه او فرمان داد بکنند.

پس هردو پیش گربۀ عابد رفتند و داستان خود را بازگفتند. گربۀ مکار حیله‌گر گفت: من مدتی است گوشم سنگین شده و نمی‌شنوم چه می‌گویید. نزدیک‌تر بیایید تا صدای شما را بشنوم. بیچاره خرگوش و راسوی نادان که نمی‌دانستند گربه، فریبکار است با خاطر جمع بیشتر رفتند. همین‌که نزدیک شدند گربه از جای خود برجست و با چنگال‌های تیز خود هردو را بگرفت و از هم بر درید.

این قصه شرح‌حال کسانی است که بی‌جهت دعوا می‌کنند و بعد برای داوری پیش [دشمنان] خود می‌روند. غافل که اگر به آن‌ها نزدیک شوند جان خود را هم از دست می‌دهند!



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *