قصه کودکانه و اموزنده
گرگ و بره
برای حل مشکلات، فکرتان را به کار بیندازید!
غصه نخورید! دنبال چاره باشید!
به نام خدا
هوا کمکم تاریک میشد که چوپان، گلۀ گوسفندان را از چراگاه جمع کرد و راه آغل را در پیش گرفت. تنها برۀ بازیگوش بود که با پروانههای زیبا مشغول بازی بود، بیخبر از اینکه گله خیلی از او دور شده است. مزۀ علفهای تازه در آن زمینِ پُر از گلهای زیبا، او را از اطراف خود غافل کرده بود.
گرگ گرسنه پاورچینپاورچین به او نزدیک شده بود و راه را بر او بست. بره خواست فرار کند…
اما افسوس که دیگر دیر شده بود. گرگ، آمادۀ خوردن بره کوچولو شد و دهان بزرگ و ترسناک خود را باز کرد که بره گفت:
– آقای گرگ! قبل از خوردن من یکلحظه صبر کنید و به حرف من گوش کنید.
گرگ جواب داد:
– چی؟ التماس کردن فایدهای ندارد. من امروز خیلی گرسنه هستم.
بره گفت: نه. التماس نمیکنم؛ فقط میخواستم بگویم چطور مرا بخوری که بیشتر لذت ببری.
گرگ پرسید: «چی گفتی؟ راهی که خوردن تو بیشتر مزه بدهد؟!»
بره گفت: «بله آقای گرگ! من خیلی علف خوردهام و هنوز علفها به گوشت تبدیل نشده، اگر من کمی ورزش کنم، علفها هضم میشود و به گوشت تبدیل میشود.»
گرگ گفت: «فهمیدم. حرف خوبی زدی و من به تو اجازه میدهم کمی ورزش کنی.»
بره گفت: «اینجا یک زنگوله هست که من آن را به دور گردن خودم بستهام. اگر دوست داری، به تو بدهم تا با آن کمی بازی کنی؟»
گرگ درحالیکه زنگوله را تکان میداد، گفت: «راستی چه صدای قشنگی دارد.»
بره گفت: «زنگوله را تندتر تکان بده تا من به همین آهنگِ زنگوله ورزش کنم.»
بعد گفت: «زنگوله را تندتر تکان بده؛ تا بهتر ورزش کنم.»
گرگ گفت: «باشد. فهمیدم.» و زنگوله را تا جایی که قدرت داشت، تکان داد.
– «ایوای! این صدای زنگولۀ یکی از برههای من است؛ اما صدا را از فاصله دور میشنوم.»
چوپان این جملات را با خودش گفت و سگهای گله را برای جستجوی بره فرستاد. گرگ میخواست به بره حمله کند که ناگهان، سگهای گله، پاس کنان سر رسیدند و بهسوی گرگ خیز برداشتند. گرگِ فریبخورده، زنگ را انداخت و با بیشترین سرعتی که میتوانست، فرار را بر قرار ترجیح داد.
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)