کتاب داستان کودکانه و آموزنده
خرگوش
آشنایی کودکان با زندگی خرگوشها در دشت و مزرعه
مترجم: اعظم زندی پور
به نام خدا
یک آقا خرگوش و یک خانم خرگوش تازه باهم آشنا شده بودند. آنها در خرگوشستان به هم برخورد کردند. همان راهروهای پرپیچوخم که خانوادههای بسیاری را به هم پیوند میدهد. حالا در زیر آفتاب باهم صحبت میکردند و برای آینده خودشان نقشه میکشیدند.
بعد از مدتی آقا خرگوش رفت و خانم خرگوش با پنجههای تیزش کندن لانۀ زمینی را آغاز کرد. راهرویی کوتاه ساخت و برگها و علفها را به داخل آورد تا خانهای گرم و خشک داشته باشد.
حدود بیستوهشت روز بعد، اولین بچههای خانم خرگوش به دنیا آمدند. چهار بچه خرگوش. او هر وقت برای یافتن غذا بیرون میرفت، درِ لانه را میبست تا آسیبی به بچههایش نرسد.
بعد از یک ماه، بچهها سالم و قوی بودند و میتوانستند از خودشان مراقبت کنند.
یک خانم خرگوش در طول تابستان میتواند چندین بار بچه به دنیا بیاورد و آنها را در لانه بزرگ کند.
روزی یکی از آقا خرگوشهای جوان برای کشف دنیای اطراف راهی شد. از لانۀ پهلویی شروع کرد که خرگوشهای دیگری در آن زندگی میکردند. نگهبان این لانه، آقا خرگوش پیر و ترسناکی بود.
خرگوش پیر، خرگوش جوان را تهدیدی برای خانوادۀ خود میدانست. جنگ بین آن دو درگرفت. به یکدیگر مشت و لگد میزدند و همدیگر را گاز میگرفتند. خرگوش جوان خیلی زود فهمید که خرگوش پیر حریفی پُرزور است.
خرگوش جوان از پا درآمد و لنگلنگان وارد مزرعه شد. البته آن روز را به لیسیدن زخمها و جویدن علفها و پوست درختان گذرانید. غذا و استراحت به او کمک کرد تا دردش را فراموش کند.
درست هنگامیکه هوا رو به تاریکی میرفت، خرگوش جوان پرندهای را دید که آهسته بهطرف او پرواز میکرد. تا آن روز جغد ندیده بود؛ اما متوجه شد که رفتار او زیاد هم دوستانه به نظر نمیآید؛ بنابراین فوراً به داخل لانه دوید.
درست بهموقع جُنبیده بود! تازه خرگوش جوان خود را به لانۀ گرم و دوستانهاش کشیده بود که چنگالهای جغد به زمین کشیده شد.
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)