کتاب قصه کودکانه
سفر به سرزمین ابرها
مترجم: سید حسن ناصری
ایپابفا: سایت کودکانهی قصه کودک، داستان کودک و کتاب کودک و نوجوان
به نام خدای مهربان
یک روز که تام و خواهرش «هالی» در باغ بازی میکردند یکی از دندانهای تام افتاد. هالی گفت: «مواظب باش این دندان را گم نکنی، آن را توی یک لیوان آب بگذار تا پری دندانها بیاید و آن را با خود ببرد.»
تام دندان را برداشت و در جیبش گذاشت؛ اما موقع چای خوردن وقتی دستش را توی جیبش کرد دندانش را پیدا نکرد. دندانش گم شده بود.
آنها چراغقوه ای را برداشتند و برای پیدا کردن دندان، تمام باغ را گشتند. ولی نتوانستند آن را پیدا کنند؛ بنابراین خسته و ناامید به تخت خواب رفتند. هالی گفت: «حیف شد. حالا نمیتوانیم پری دندانها را ببینیم. دفعهی قبل که یکی از دندانهایم افتاد خیلی سعی کردم بیدار بمانم؛ اما نتوانستم. وقتی بیدار شدم دیدم که پری، دندانم را با خود برده و مقداری پول برایم گذاشته است.»
آن شب، بچهها راحت خوابیدند. صبح که خورشید بالا آمد صدایی از داخل آشپزخانه، تام را بیدار کرد. او پاورچینپاورچین به آشپزخانه رفت. در همین وقت چشمش به یک پری افتاد که روی طاقچه نشسته بود. پری آهسته صدایش زد و گفت: «تام، تو باید دنبال دندان گمشدهات بگردی. چون دندانت خیلی مهم است. اگر تو و خواهرت بتوانید دندان را پیدا کنید من هم قول میدهم خانهام را که در بین ابرهاست به شما نشان بدهم و به شما بگویم که دندانها را برای چهکاری استفاده میکنم.»
تام زود هالی را بیدار کرد و دونفری دواندوان خود را به باغ رساندند و با سرعت، تمام باغ را گشتند و بالاخره دندان را در بین گلهای داوودی پیدا کردند. پری با خنده گفت: «آفرین! همانطور که قول دادم حالا شما را با خودم به سرزمین ابرها میبرم.»
پری عصای جادوییاش را تکان داد و در یکچشم به هم زدن هالی و تام را بهاندازهی خودش کوچک کرد. قبل از اینکه خواهر و برادر فرصتی پیدا کنند، پری دوباره عصایش را تکان داد و با فرمان او چند کبوتر سفید از روی شاخههای درختان به پایین پرواز کردند. کبوترها نوکهای طلایی و زینهایی از جنس مخمل داشتند.
تام فریاد زد: «هالی، بپر بالا! باید به یک مسافرت هوایی برویم.»
کبوترها بهطرف نقطهی طلوع خورشید به پرواز درآمدند، جایی که در بین ابرها، یک سرزمین جادویی با تپههایی به نرمی ابر وجود داشت. آنها در کنار قصری زیبا فرود آمدند که دورتادورش باغهایی پر از گیاهان عجیب بود.
این گیاهان، ستارههای نقرهای بودند که مانند گلها رشد کرده بودند و بهوسیلهی باغبانهای پریزاد مراقبت میشدند. یک ابر -که شبیه قایق بود و بادبانهایش رنگینکمان بود- گیاهان را آب یاری میکرد.
پری دندانها رو به تام و هالی کرد و گفت: «خب بچهها، ستارههایی را که شما در آسمان میبینید یک روز به دنیا میآیند، بزرگ میشوند و یک روز هم میمیرند. ما پریها باید ستارههای جدیدی را بهجای آنها بگذاریم. ستارههای جدید از دانههای خاصی به وجود میآیند که همان دندانهای بچهها هستند. برای همین است که وقتی دندان یکی از بچهها میافتد من به زمین میآیم و آن را با خودم میبرم.»
تام پرسید: «خب چرا دندان من اینقدر برایتان مهم است؟»
پری جواب داد: «خب بیشتر ستارهها از جنس نقره هستند؛ اما در بین آنها تعدادی ستارهی طلایی هم وجود دارد. دندان تو هم مخصوص است و باید به یک ستارهی طلایی تبدیل شود. چون به ما خبر دادهاند که بهزودی یک ستارهی طلایی میمیرد و باید ستارهی دیگری جایگزین آن شود.»
در همین وقت هالی فریاد زد: «نگاه کنید! یک ستارهی طلایی افتاد!»
پری، دست هالی و تام را گرفت و گفت: «بچهها بیایید. حالا وقتش است که ستارهی دیگری را بهجای ستارهی طلایی قبلی قرار دهیم. باید عجله کنیم و دندان تام را در آسمان بکاریم.»
یک قایق نقرهای در همان نزدیکی لنگر انداخته بود. پری و بچهها سوار قایق شدند و با کمک هم بادبانها را بالا کشیدند. وقتی به محل ستارهی طلایی قبلی رسیدند، تام پرسید: «میتوانم دندانم را خودم بکارم؟» پری جواب داد: «البته!» و بعد به او یاد داد که چطور این کار را انجام دهد.
وقتی قایق نقرهای به سرزمین ابرها بازگشت پری و بچهها روی ابرها پریدند. بعد پری به بچهها گفت: «شما باید زود برگردید؛ اما قبل از رفتن، به خانهی من بیایید و صبحانه بخورید.» در این لحظه زنگی به صدا درآمد و باغبانهای پریزاد با سرعت وارد خانه شدند و همگی صبحانه خوردند. بعد پری عصای جادوییاش را تکان داد و …
تام بعد از چند لحظه خودش را روی تخت خوابش دید. هالی دواندوان وارد اتاق او شد و هیجانزده گفت: «تام! دیشب پری دندانها را دیدی؟ یعنی تمام این اتفاقها خواب بود؟»
تام خندید و گفت: «نه، تمام این اتفاقها واقعی بود. پری ما را با خودش به سرزمین ابرها برد.»
آن شب هالی و تام مدت زیادی به آسمان نگاه کردند تا ستارهی طلایی جدیدی را پیدا کنند. ناگهان تام فریاد زد: «هالی! آن ستاره را ببین! درست مانند ستارهای است که در آسمان کاشتم. ستارهی طلایی خودم!»
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)